جیمین معمولا هر روز ساعت 6 از سرکار برمیگشت البته به غیر از چهارشنبه ها. اما به دلایل نامعلومی امروز تایم ناهار و استراحت جونگ کوک از همیشه مودی تر بنظر میومد.
اون الان درحال درست کردن اشتباهات میکروسکوپی موجود توی یادداشت هاش بود و تعدادی از جلسات هم درحالی که بیزنسمن ها خیلی کلافه و اعصبانی از سالن خارج شدن به اتمام رسیده بود.
جیمین تمام تلاششو میکنه که از ترس،خودشو روی صندلی و پشت میزش دولا نکنه اما این موقعیت و اینکه جونگ کوک احساساتشو کنترل نکنه و نمایش بزاره اصلا چیز عادی نبود و بدبختانه خیلی هم دلهره اور به نظر میرسید.حتی الان ساعت 7:15جیمین میتونست الفا رو از پشت در شیشه ببینه و بفهمه هنوزم تو مود بدیه.اون پشت میزش نشسته بود و کوهی از برگه ها و قرارداد نامه ها دور و برشو احاطه کرده بودن. خیلی دقیق و ریزبینانه بهشون زل زده بود طوری که انگار دنبال بهانه و اعصبانیت و از کوره در رفتن میگشت.
سالن الان خالی بود و تنها کسایی که اونجا حضور داشتن همون دونفر بودن. بقیه کارمندا راس ساعت 5
بعد از ظهر کمپانی رو ترک کرده بودن. هیچکس نمیخواست که توی فضای مشترک با یه رئیس بداخلاق و عصبانی قرار بگیره. ساعت 7:45 جیمین یه هوف کوتاه کشید و بعد از مدت طولانی زل زدن به دفتری که جلوی صورتش بود اونو بست. اینکه رئیسش مجبورش میکرد که بیشتر سر کار بمونه اذیت و کلافه اش میکرد. اون خسته بود و احساس گرسنگی میکرد که ناگهان صدای زنگ تلفن توی سالن خالی از کارمندا پیچید و انقدر بلند و واضح بود که نزدیک بود قلب جیمین از شدت شوک و ترس یهویی وایسته!-یادداشت های جلسه امروز،همین حالا!
وبعدش هم صدای بوق تلفن.
جیمین 15ثانیه لعنتی رو صرف تعجب کردن بخاطر اون لحن نامناسب جونگ کوک گذروند و همین کافی بود که خونِش به جوش بیاد. جئون چجوری جرعت کرده بود طوری با جیمین حرف بزنه که انگار اون بردشه؟!
چه رئیس باشه چه نباشه! جیمین از اون امگاهایی نیست که بهش توهین بشه اما سرشو بندازه پایین و سکوت کنه چه برسه به الان که به حد کافی اخلاق گند و رفتار بدرد نخور جئون رو تحمل کرده بود.
جیمین نباید گول اون بغل گرم و نرمی که مربوط به صبحی که آخرین بار باهم گذرونده بودن رو بخوره.
جیمین محکم صندلیشو عقب داد و با قدم های سنگین به سمت دفتر الفا راه افتاد. اون بدون اینکه در بزنه دستگیره رو چرخوند و و بازش کرد و چشماش به چشمایی که از پشت میز بهش زل زده بودن قفل شد.+خوب گوش کن جئون جونگ کوک! من تا سرحد مرگ گرسنه ام و از اخلاق و رفتار مزخرفت خسته شدم!
برای چی انقدر یهویی بد عنق و مغرور شدی؟!
برو بیرون و اون وحشی بازیاتو سر کسی که به این روز انداختت خالی کن و خواهشا دست از سر آدمای بی گناه و بی تقصیر بردار.جیمین دستاشو کنار بدنش مشت کرده بود و با چشمایی که آتیش پرتاپ میکرد به جئون خیره شده بود که داشت میزش رو دور میزد و به سمت جیمین قدم برمیداشت تا اینکه فاصله بینشون رو طی کرد و کاملا روبه روی جیمین وایستاد.
نفس امگا با جلو اومدن الفا و چنگ زدن به پهلو هاش برید. جونگ کوک دستاشو دور کمر جیمین حلقه کرد و باعث شد از شدت نزدیکی سینه هاشون بهم برخورد کنه.امگا سرشو بالا گرفت و با چشم های درشت شده از تعجب به چشم های الفا خیره شد.+داری چیکار میکنی؟!
-دارم وحشی بازیامو سر کسی که به این روزه انداخته منو خالی میکنم!
قبل از اینکه امگا به درستی حرفای الفا رو تجزیه و تحلیل کنه لبای داغ و سوزان الفا روی لب هاش نشست.
الفا زبونش رو محکم به لبهای امگا میزد تا راه ورود به دهنش رو باز کنه و باعث میشد ناله خفیفی از بین لب های امگا خارج بشه.
جونگ کوک لباشو از جیمین جدا میکنه و گونشو با انگشت هاش لمس میکنه.-تو خیلی زیبایی! من نمیتونم اینو تحمل کنم که بوی یه الفای دیگه رو بدی!
جیمین از روی رضایت صدای کوچیک و بامزه ای از خودش درمیاره،چشم هاش بسته ان و بدنش برای بوسه دیگه ای درحال التماس کردنه.
_________________________________________
پایان پارت 8
گایز ببخشید که نبودم یه مشکلی برام پیش اومده بود که نمیتونستم بنویسم.
YOU ARE READING
𝐈 𝐅𝐮𝐥𝐥 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞♥︎
Fanfictionشمارو یه خوندن این فیکشن گوگولی و اکلیلی دعوت میکنم☺︎☆ وضعیت:به اتمام رسیده. ژانر:اسمات،امگاورس،امپرگ،کمی فلاف ﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ خلاصه: (یه آلفا سرد اما مهربون) ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~