هوسوک: چرا از من خوشت میاد؟ من یه یتیمم که هنوز تو پرورشگاهم و هیچکاری ندارم..
شوگا: من ازت خوشم میاد چون... میخوای حقیقتو
بدونی؟
*هوسوک سرشو تکون داد.*
شوگا: حقیقتش...اولش فقط از کونت خوشم اومده بود..
*چشمای هوسوک گرد شد، با گیجی به شوگا نگاه کرد.*
شوگا: اونجوری نگام نکن. گفتم اولش... اولش فقط
میخواستم بدنتو امتحان کنم ولی بعدش که بیشتر
شناختمت.... بدجوری عاشقت شدم.
*هوسوک سرشو انداخت پایین.*
هوسوک: مطمئنی؟ اخه...
شوگا: هوسوکی..
*شوگا انگشتاشو لای انگشتای هوسوک قفل کرد و
نگاش کرد.*
شوگا: عزیزم... گفتم اولش... الان اصلا به اونچیزا فکر
نمیکنم... چیکار کنم که باورم کنی؟
*هوسوک دستشو کشید.*
هوسوک: لازم نیست کاری کنی..
شوگا: نه... تو باورم نکردی...
شوگا: باشه.. پس ازین به بعد تا زمانی که خودت نخوای حتی دستتم نمیگیرم..
هوسوک: مشکلی نیست..
شوگا: چرا هست. میدونم الان داری به این فکر میکنی
که من فقط دنبال استفاده از بدنتم و بعدش ولت میکنم.. ولی باید بدونی اصلا اینطور نیست.. من دوست دارم باشه؟ اصلا اینطور نیست که فقط بخوام ازت استفاده و بعدش ولت کنم..
*شوگا سر هوسوک رو بوسید.*
شوگا: حالا میشه از شبمون لذت ببریم؟ هنوز کلی وسیله هست که میخوام باهات امتحان کنم..
هوسوک: اره اره...
.
.
شوگا: زودباششش چرا نمیای؟؟
هوسوک: نمیخوام.. چرا باید بیام یه جای تاریک که
چهارتا مانکنِ پلاستيکی گذاشتن توش که ملتو بترسونن؟
*شوگا با قیافهی پوکر به هوسوک نگاه مرد.*
شوگا: تاحالا هیچکس انقدر مسخره تونل وحشت رو
توصیف نکرده بود... بیا دیگههه.. بخاطر من؟
*با لحن لوسی گفت.*
*هوسوک آه کشید.*
هوسوک: باشه..
شوگا: پس زودباش بریم.. الان واگنش پر میشه..
*دست هوسوک رو گرفت تا بکشتش ولی یهو ایستاد و
دستشو ول کرد*
شوگا: ببخشید... حواسم نبود..
هوسوک:...عیب نداره.. بیا بریم.
*هوسوک جلوی شوگا به سمت تونل وحشت راه افتاد.*
.*هوسوک با قیافهی پوکر نشسته بود و به جیغ داد های دخترایی که با دوست پسرشون اومده بودن گوش میداد.*
هوسوک: اینجا چه جذابیتی داره؟ حتی ترسناکم نیست.. اخه چرا انقدر جیغ میزنن؟
شوگا: بیخیال.. فقط از لحظه لذت ببر..
*هوسوک چشاشو چرخوند، سرشو برگردوند و به سمت چپ نگاه کرد.*
*یهو یکی با ماسک اسکریم اومد جلوش و صدای عجیبی از خودش دراوورد.*
*هوسوک با اخم و قیافهی منزجر بهش نگاه کرد.*
هوسوک: جدی؟ الان توقع داری جیغ بکشم؟
*سرشو برگردوند*
هوسوک: به چی داری میخندی؟
شوگا: هیچی.. حداقل میتونی یکم نقش بازی کنی.. اینجوری ادامه بدی دیگه شوقی برای کار برای هیچکدومشون نمیمونه..
*هوسوک دستاشو تو سینش جمع کرد و به صندلی تکیه داد.*
هوسوک: باشه..
*روی جدول نشسته بود و به غرفهی کوچکی که خوراکی میفروخت زل زده بود.*
*شوگا با دوتا لیوان اومد سمتش و یکی رو به هوسوک تعارف کرد.*
هوسوک: مرسی..
*شوگا کنار هوسوک نشست.*
شوگا: چیزی میخوای؟
هوسوک: چی؟
شوگا: اخه از وفتی من رفتم به اونجا خیره شدی تا همین الان..
هوسوک: نه.. *سرشو انداخت پایین و زمزمه کرد.*
شوگا: مطمئنی مشکلی نیست؟
*هوسوک بلند شد، دست شوگا رو گرفت و دنبال خودش
کشید.*
.
.
*با صدای دری که شنیدن دست از بوسه کشیدن.*
*شوگا همونطور که دستش هنوز دور کمر هوسوک بود،
سرشو به دیوار تکیه داد.. دوباره هوسوک رو کشید سمت خودش.*
هوسوک: هی..صبر کن *زمزمه کرد*
شوگا: بیخیال.. از کجا میخوان بفهمن دو نفر همزمان تو یه دستشویین؟ درم که قفل کردی.. اگه صدایی درنیاریم چجوری میخوان بفهمن؟
*دوباره هوسوک رو از کمر گرفت و به سمت خودش کشید.. هوسوک دستاشو روی سینهی شوگا گذاشت و سعی کرد دورش کنه.*
هوسوک: اروم تر حرف بزن..
شوگا: خودت منو اوردی تو این دستشویی، خودت کشوندیم تو این کابین، خودت درشو قفل کردی، خودت چسبوندیم به دیوار و شروع کردی به بوسیدنم و حالا میگی تمومش کنم؟
*دوباره صدای در شنیدن.*
هوسوک: فکر کنم رفت..
*سرشو برگردوند و دوباره به شوگا نگاه کرد.*
هوسوک: چرا اینجوری نگام میکنی؟
شوگا: چجوری؟
هوسوک:...مهم نیست..
*دستاشو دور گردن شوگا حلقه کرد، چسبوندش به دیوار، خودشو بهش چسبوند، شروع کرد به بوسیدنش..*
*شوگا دستاشو دور کمر هوسوک حلقه کرد و بیشتر کشیدش سمت خودش، سرشو کج کرد و بوسه رو عمیق تر کرد.*
*شوگا بوسه رو برای چند ثانیه شکوند، فاصلشون انقدر کم بود که موقع حرف زدن لباشون باهمدیگه برخورد میکرد. زمزمه کرد*
شوگا: دوست دارم..
هوسوک: خفه شو
*هوسوک دوباره فاصله رو به صفر رسوند و شروع کرد عمیق بوسیدنش..*
YOU ARE READING
my favorite porn star ( Yoonseok )
Fanfictionبا اسمی که کارگردان گفت تنش لرزید.. + من باید با شوگا پورن بازی کنم؟ 「 هوسوک پسری که تو بچگی یتیم شده بود و توی پرورشگاه بزرگ شده بود،اتفاقی توی کافهی محبوبش پورن استار مورد علاقشو ملاقات میکنه.اگه میدونست این ملاقات زندگیشو کاملا تغییر میده،بازم ب...