Part 21

94 7 0
                                    

*با حس کردن دستای کسی دور بدنش سرشو بالا اورد
و بهش نگاه کرد..*
هوسوک: تو...تو اینجا چیکار میکنی؟
سومین: دلم برات تنگ شده بود. *لبخند*
*هوسوک بلافاصله سومین رو بغل کرد و تو شونش گریه کرد.*
.
(ده دقیقه بعد)
*سومین یک لیوان اب برای هوسوک ریخت و روی
میز گذاشت جلوش.*
سومین: بهتری؟
هوسوک: چرا من انقدر بدبختم؟ یعنی میشه فقط یکبار دیگه خوشحال باشم؟ احساس خوشبختی کنم؟ احساس نکنم زندگیم فروپاشیده؟ حس کنم کسی دوستم داره؟ خوشحال و بدون نگرانی کنار کسی بخوابم؟ میشه؟
سومین: هوسوک تو بدبخت نیستی. حتی اگه همه‌ی دنیا طردت کنن، تو هنوز منو داری. من تا اخر عمرم میشم اون کسی که هرچی هم بشه دوستت داره..
هوسوک: منظورم تو نبودی. *زمزمه کرد.*
سومین: پس منظورتـ... اهان.
هوسوک: به چی فکر میکنی؟؟ اینجوری که تو فکر
میکنی نیست.
سومین: چرا هیچوقت بهم راستشو نمیگی اخه. *با لحن بی حوصلهای گفت.*
هوسوک: نوناـ..
سومین: اگه هنوز دوسش داری چرا فقط بهش نمیگی؟
اونجوری که سانگ چو برام تعریف کرد هنوز دوسـ
هوسوک: سانچو بهت گفته؟؟؟!!!!
سومین: اه..راستش...من ازش خواستم..اون هیچوقت
اسرار بیماراش رو فاش نمیکنه، حتی به من. ولی
تو...تو فرق داری..من میخوام کمکت کنم..
هوسوک: یه چیزایی رو نمیشه گفت. نه برای بار دوم..
نمیشه گفت دلم برات تنگ شده، بغلم کن، باهام حرف
بزن، ارومم کن، بهت نیاز دارم، بهم توجه کن.. نمیشه
گفت..نمیتونم برای بار دوم بگمشون و برای بار دوم
شاهد شکسته شدن قلب و روحم بشم.
سومین: پس چرا...چرا با یکی دیگه شروع نکردی؟ تو
کل این سالها، چرا یکی دیگه رو پیدا نکردی که بتونی
شوگا رو فراموش کنی؟
هوسوک: نمیتونستم. اعتمادمو به ادما از دست دادم..
هرکی خواست نزدیکم شه گفتم نه؛ همه فکر کردن
مغرورم، خودمو بالاتر از همه میبینم، سنگدلم، خودخواهم، پلی بویم و با همه هستم... ولی من فقط
میترسیدم.. میترسیدم خودم باشم و دوباره طرد شم..
هیچکس عین اون برام تللش نکرد.. هرکی رد میشد،
برای بار دوم سراغم نمیومد.. هیکچس بیشتر از یکبار
برای داشتنم تلاش نکرد، همه فقط برای خوش گذرونی و مستی منو میخواستن.. دقیقا بخاطر همون چیزی که
باعث شکستنم شد.. من تندخو و بی احساس نبودم، اونا از سمت شکستم نزدیکم میشدن..
.
.
سومین: دلم خیلی براش میسوزه..مشخصه هنوزم شوگا رو دوست داره ولی میترسه دوباره قلبشو بشکونه..
سانگ چو: حق داره.. اگه تو همچین کاری با من
میکردی منم همینجوری بودم.
سومین: چیکار میتونیم کنیم به نظرت؟
سانگ چو: میتونی شماره شوگا رو گیر بیاری؟
سومین: میخوای چیکار؟
سانگ چو: میخوام باهاش حرف بزنم..
سومین: بعد از اون افشاگری که هوسوک کرد، شوگا
شمارشو عوض کرد... ولی پیداش میکنم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(یک هفته بعد:)
جین: عصبانی‌ای؟ یکم محکمتر میزدی توپ پرت میشد
تو صورتم.
شوگا: یکم.
جین: چرا؟ خیلی وقته انقدر عصبانی ندیدمت؛ تقریبا از وقتی که ممنوع الکار شده بودی... راستی، شنیدم با اون پسره فیلمبرداری داشتی. اسمش چیبود؟ همونی فیلمشو تو یوتیوبت بخش کر-..
شوگا: کار دیگه ای جز دخالت کردن تو زندگیه من
نداری؟؟
*جین پوزخند زد.*
جین: فکر کنم فهمیدم از چی عصبانی‌ای..
شوگا: پسره‌ی هرزه، فکر کرده کیه که به من بی محلی
میکنه؟ هیچی جز یه اسباب بازی نیست. *زیرلب.*
جین: چی داری با خودت زمزمه میکنی؟
شوگا: هیچی. بازیتو بکــ..
*گوشی شوگا زنگ خورد.*
شوگا: بله...برای چی؟.....نه....میشه اسمتون رو
بدونم؟...اهوم...کجا؟....میام...میبینمتون.
جین: کی بود؟
شوگا: سرت به کار خودت باشه.
جین: باشه باشه..امروز معلوم نیست چته..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوتسوکی: امروز مشکلی نداشتی؟ همه چیز رو متوجه
شدی؟
تهیونگ: بله.
کوتسوکی: همیشه صدات انقدر ارومه؟ یکم بلندتر حرف بزن.
تهیونگ:...بله.
کوتسوکی: این که اروم تر بود. *خنده*
*تهیونگ لبخند کوچیکی زد و سرشو انداخت پایین.*
تهیونگ: من دیگه میرم.. ممنون بابت امروز.
کوتسوکی: چرا همیشه به محض تموم شدن کلاسمون
میری؟ یکم بیشتر بمون خب.
تهیونگ: بهتون زحمت نمیدم.. خدانگهدار.
کوتسوکی: وایسا. تهیونگ.
تهیونگ: بله؟
کوتسوکی: میتونم ازت یه نظر بپرسم؟
تهیونگ: بله حتما.
کوتسوکی: به زودی تولد پسر کوچیکمه. چون امکان
رفتن به ژاپن رو ندارم میخواستم از اینجا یکاری براش انجام بدم.. پسرای هم سن و سال تو از چه چیزهایی خوششون میاد؟
تهیونگ:...آه خب...سلیقه‌ی من مثل پسرای هم سنم
نیست...معذرت میخوام ولی من نمیتونم کمکی بهتون
بکنم..
کوتسوکی: حتی نمیدونی دوستات تو این سن از چه
چیزهایی خوششون میاد؟
تهیونگ: من....من هیچ دوستی ندارم..
کوتسوکی: اوه..متاسفم
تهیونگ: میتونم برم؟
کوتسوک.ی: اره اره..ببخشید اگه نا راحتت* کردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
.
(*: نا راحت منظورم غمگین نیست، منظورم راحت
نبودنه.)

my favorite porn star ( Yoonseok )Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu