Han
دیدم یه پسر جذاب که از اون اکیپ بود رفتن واحد روبرویی ما گفتم
=اونا رو دیدید
سونگ گفت
/اره
=جذاب بودن من خوشم اومد میخوام جورشون کنم
/تو بدتر میرینی بجای اینکه جور کنی
=خفه شو سونگ
/اوکی
جونگین گفت
÷بیایید بریم واحد روبرویی باهاشون آشنا بشیم
فیلیکس گفت
_اخه به چه بهونه ای
÷برای تبریک
گفتم
=خوبه بریم ولی یکی دو ساعت صبر کنید
=اوکی
دو ساعت گذشت پاشدیم رفتیم بیرون گفتم
=جونگ تو برو اول
اعتراض کرد
÷هیونگ چرا منن
=بدوببینم خودتو شبیه خر شرک کن
÷اههه هیونگگ
رفت جلو ماهم پشت سرش رفتیم
Felixجونگ زنگ زد منتظر شدیم درو باز کنه در باز شد که یه پسر اومد بیرون با دیدن قیافه ی جونگ داشتیم پاره میشدیم از خنده ولی بزور خودمون رو نگه داشتیم جونگ گفت
÷سلام همسایه
گفت
^سلام
÷اومدیم تبریک برای خونه ی جدیدتون
^مرسی
÷پس برو کنار تا وارد شیم
خندید گفت
^حتما بفرمایید
رفتیم داخل که با چند جفت چشم مواجه شدیم جونگ گفت
÷سلام همسایه ها
یکیشون گفت
+سلام
÷اومدیم برای تبریک به همسایه های جدیدمون
بلند شدن گفت
+خوش اومدید بیایید بشینید
هان گفت
=مرسی
رفتیم نشستیم اون پسره گفت
+خب خودتون رو میشه معرفی کنید
هان گفت
=اره من هانم بغلیم جونگین بغلش سونگمین بغل سونگمین فیلیکس
گفت
+خوشبختم منم هیونجینم اون چانه اون یکی چانگبینه بغلیش لینوعه اونم جونگکوکه اون تهیونگه اینا دوست پسر همن اون یکی جیمین و یونگی ان بازم دوست پسر همن اونام جین و نامجونن که بازم دوست پسر همن
سونگ گفت
/ما هم خوشبختیم
+فیلیکس چرا حرف نمیزنی
_چی بگم
دیدم شوکه شدن اونی که اسمش جیمین بود گفت
^تو چقد صدات دیپه خیلی خوبهه
_مرسی توهم شبیه جوجه ای
همه خندیدن که یونگی گفت
^به دوست پسر من چشم نداشته باشاا
با ذوق گفتم
_تو چقدر کیوتی شبیه گربه هایی
با قیافه ی اتشین داشت منو نگاه میکرد خندیدم گفتم
_باشه باشه من تسلیمم اون طوری نگاهم نکن شبیه گربه ی خشمگین میشی
خندیدیم داشتیم حرف میزدیم که گوشیه جونگ زنگ خورد گفت
÷ببخشید من اینو جواب بدم
پاشد رفت بیرون بعد از چن دقیقه اومد دیدیم کلافه و عصبیه گفتم
_چیشده جونگین
گفت
÷هیونگ اومده
پاشدم گفتم
_اون از کجا آدرس رو پیدا کرده
÷نمیدونم هیونگ برم ببینم خدا بخیر کنه
پاشد رفت بیرون به بچه ها گفتم
_پاشین بریم بیرون همدیگه رو میکشن
داشتیم می رفتیم که هیونجین گفت
+چیزی شده میتونیم کمک کنیم
_نه مرسی
رفتیم بیرون دیدیم پدر جونگین داد میزنه
﷼پسره ی هرزه حالا دیگه از دست من فرار میکنی
÷دهن کثیفتو ببند
یه سیلی زد دره گوش جونگین همه شوکه بهش داشتیم نگاه میکردیم که جونگین داد زد گفت
÷لعنتییی چی میخوای از مننننن هااااااا چرا ولم نمیکنیییی چرا هرجا میرم مثله کنه چسبیدی بهم ولم نمیکنیییی
گفت
/میدونی چرا مادره هرزت مرد اونم مثله تو بود باید بعد از مرگش اموالش به من میرسه ولی رسید به توعه هرزه مادرت به دست من کشته شد من بهش تجاوز کردم انقد با کمربند زدمش که خون بالا اورد و طاقت نیاورد مرد تو هم سرنوشتت این میشه مادرت تقصیر خودش بود نباید بعد از پدرت با من ازدواج میکرد حالا میرم ولی باز بر میگردم
جونگین شوکه داشت بهش نگاه میکرد پدرش داشت میرفت ولی از شدت مستی داشت تلو تلو میخورد داشت خیابون رو رد میشد که یه ماشین با سرعت بهش خورد
هممون به جونگین زل زدیم داشت ناباورانه به صحنه ی جلوش نگاه میکرد داشت آروم آروم میرفت جلو یهو دیوانه وار شروع به خندیدن کرد انقدر بلند میخندید که هرکی نگاش میکرد فک میکرد دیوونس کم کم محو شد رفت پیش ناپدریش همه دورش رو گرفته بودن جونگین گفت
÷شاید اگه قبل از فهمیدن علت مرگ مادرم میمیردی یکم ناراحت میشدم اما الان حتی خوشحالم شدم عوضی حرومزاده
پاشد اومد سمت ما بهمون گفت
÷هیونگ ها دیدید مادر بیگناه من چه بلایی سرش اومده ولی الان خوشحالم که دیگه نیس میتونم بدون نگرانی زندگی کنم بعد برگشت روبه جمعیت
گفت
÷هم می تونید زنگ بزنید به آمبولانس هم نه ولی الان حتی اگه زنگ بزنید بازم میمیره اینم میگم بدونید اگه زنگ بزنید به آمبولانس و زنده بمونه شما یه متجاوز قاتل رو نجات دادید
بعد از کنارمان رد شد برگشتم برم که چشمم به قیافه ی بهت زده ی همسایه های جدیدمون خرد دیدم جونگین میخواد سریع با موتور بره که دوییدم سمتش گفتم
_جونگین کجا داری میری
÷دارم میرم یکم حالم عوض بشه
_بیا بریم بالا حالت خوب نیس
بدون مخالفتی اومد بریم بالا دیدم هان و سونگ با قیافه ی نگران دارن نگامون میکنن گفتم
_بچه ها اگه موافقید اون همسایه جدیدمون رو دعوت کنیم برای شام
هان گفت
=خوبه
گفتم
_سونگ برو بهشون بگو
/باشه
رفتیم تو خونه به جونگین گفتم
_حالت خوبه
÷اره هیونگ من فقط میخوام یکم بخوابم
_باشه عزیزم
رفت بالا که هان گفت
=من نگرانشم
_نترس حالش خوبه
=اون پسره لینو بود خیلی جذابه
_هیونجینم جذاب بود
=همشون جذاب بودن
_باید چان و جونگ و بهم برسونی چانگبین و سونگمین رو هم باهم
=درسته
_تو و لینو هم باهم
=تو و هیونجین هم باهم
_دهنتو ببند هان
سونگ اومد گفت
/بچه ها جونگ کو
_بالا خوابه
/حالش خوبه
_اره نگران نباش
شب شد تمام این مدت جونگ خواب بود زنگ خورد درو باز کردم دیدم اومدن گفتم
_بفرمایید
اومدن داخل
_بشینید
+حال جونگین خوبه
_خوابه برم ببینم
رفتم بالا دیدم خوابه رفتم بیدار کردم گفتم
_جونگینی بلند شو بچه ها اومدن
÷هیونگ چند ساعت خوابیدم
_تقریبا ۴ ساعت
÷وای یعنی من انقدر خوابیدم
_پاشو بیا من میرم پایین
÷اومدم هیونگ
رفتم پایین بعد از چند دقیقه جونگین اومد لباسش رو عوض کرده بود یه شلوار اسلش مشکی با تیشرت مشکی
گفت
÷سلام خوش اومدید
چان گفت
^مرسی جونگینی
با صورت بی حس بهش زل زده بود گفتم
_شام چی میخورید
+من دوکبوکی
چان گفت
^منم پیتزا
از بقیه هم پرسیدم سفارش دادم بعد از یه ساعت اوردن خوردیم هان گفت
=بیایید جرعت حقیقت
همه موافقت کردن
نشستیم بطری چرخید افتاد رو جونگین و چان
چان سوال پرسید گفت
×جرعت حقیقت
÷حقیقت
×تا حالا به مردن فکر کردی
جونگین پوزخند زد
÷هر لحظه
سونگ گفت
/چرا مگه با ما اذیت میشی مگه ما کاریت کردیم مگه ما بهت صدمه زدیم یا توهین کردیم مگه ما چیکارت کردیم که هر لحظه به مرگ فکر میکنی
÷نه پاپی اینطور نیس زخم هایی که بهت وارد میشه اگه مرحم نداشته باشی هر روز به مرگ فکر میکنی من شماها رو دوست دارم خیلیم حتی بیشتر از جونم
_ماهم همینطور خیلی دوست داریم
هان گفت
=اه اه چندشا منم هستما ولی بسه دیگه ادامه ی بازی رو برید
_خوب بچرخون
چرخوند افتاد رو هان و لینو
لینو سوال پرسید گفت
*جرعت حقیقت
=حقیقت
*کسیو تو جمع دوست داری
=آره
همه اوووو کشیدن چرخوندیم افتاد رو جیمین و جین
جین سوال پرسید گفت
%برو بشین رو پاهای یونگی
جیمین گفت
!فاک یو سوکجین
%منم دوست دارم عزیزم
رفت نشست که عین لبو شده بود چرخوندیم افتاد رو من و هیونجین
من سوال پرسیدم گفتم
_جرعت حقیقت
+حقیقت
_کیو دوست داری
+دختر عمم رو
همه سکوت کردن قیافه ی همشون عصبی بود انگار ازش متنفر باشن
_بچرخونید
چرخوند
افتاد رو جونگین و سونگمین
جونگین گفت
÷جرعت حقیقت
/جرعت
جونگین نیشخند شیطانی زد که این نشونه ی خوبی نبود
÷سونگ لطفا من رو ببخش باید طرح زیرشلواریت رو نشون بدی
یه دیقه سکوت بود که یدفعه سونگمین داد زد گفت
/تو گوه میخوریییییییییییییی
÷هیونگ میخواستی جرعت انتخاب نکنی
/میام میزنمت ها
_زود باش سونگ
/آخه لعنتیا طرحش بتمنه
شلوارش رو درآورد که همه ی شلیک های خنده بلند شد داد زد گفت
/خفه شید بیشورا
_باشه باشه
جونگین گفت
÷بچه ها ببخشید من برم بخوابم
_باشه برو
÷شب بخیر
_جونگین حالت خوبه
÷اره هیونگ
رفت بالا بچه ها گفتن
+ماهم دیگه بریم بخوابیم
_باشه هرطور راحتید
+ممنون بابت امروز
_خواهش میکنم ازین به بعد همتون بیایید
+حتما شب بخیر
_شب بخیر
خداحافظی کردیم رفتن گفتم
_بریم بخوابیم
/بریم شب بخیرسلامم
چطورید
امیدوارم خوشتون بیاد.
YOU ARE READING
cruel love
Randomcruel love عشق بیرحم خلاصه:چهار تا پسر هات پولدار خونشون رو عوض میکنن چی میشه اونجا همسایه ی چهار تا پسر کیوت بشن و اون ها عاشق هم بشن ولی یکی ازون پسر هات ها استریت باشه چی میشه اون پسر کیوت یه بیماری بگیره و این بیماری هم بر اثر عشق باشه کاپل:ه...