Felix
اون شب من تا صبح بیدار بودم حالم بد بود تا خوده صبح گریه کردم صبح شد رفتم حموم چون وضعم خیلی خراب بود زیر چشمام سیاه بود چشمام قرمز رنگم عین گچ بود بعد از یه دوش یه ساعته اومدم بیرون حموم حالم رو بهتر کرد یکم یه تیشرت مشکی با یه شلوار اسلش سفید پوشیدم ادکلن زدم یکم صورتم رو گیریم کردم رفتم پایین که بچه ها هم فقط ییبو و بوگوم پایین بودن تا من رو دیدن گفتن
&فیلیکس حالت خوبه چشمات چرا قرمزه
_خوبم هیونگ چون دیشب نخوابیدم ژان هیونگ و هه هیونگ کجان
&اونام الان میان
منم نشستم پیششون بوگوم پرسید
€فیلیکس چیکار میخوای بکنی
با سردرگمی گفتم
_نمیدونم هیونگ
€حالا یه چند روز میریم تفریح تا بعدش ببینیم چیکار میکنیم
هیچی نگفتم بعدش جونگ هه و ژان اومدن صبحونه رو خوردیم که ییبو پرسید
&بچه ها چطوره امروز بریم شهر بازی بعدش ازونجا بریم ناهار بخوریم و تا شب خوش بگذرونیم همه موافقت کردن
_ساعت چند میریم
&دو سه ساعت دیگه
_اوک پس من تا اون موقع میرم میخوابم
&باشه برو
بلند شدم رفتم توی اتاق روی تخت دراز کشیدم ذهنم از هر چیزی خالی بود سعی کردم بخوابم بعد از چند دقیقه خوابم بردZhan
روبه بچه ها گفتم
&بچه ها به فیلیکس درباره ی شغلمون بگیم
€یه چند روز صبر کنیم بعدش بهش میگیم
£اره اگه الان بگیم شوکه میشه
&تو چرا گفتی بریم شهر بازی ییبو
€بیب برای اینکه حال فیلیکس ازین افسردگی در بیاد
¥من هنوزم باورم نمیشه اون دختر انقدر پست بوده که برای فیلیکس از عشق بازیشون فرستاده
€حس میکنم این دختره قصد داره
&شاید نمیدونیم
₩شایدم از بیماری فیلیکس خبر داره
&آره اینم هست
Felix
حس کردم یکی داره تکونم میده چشمام رو باز کردم دیدم ژانه میگه
&فیلیکس بلند شو بریم
_ساعت چنده هیونگ
&ساعت یازدهه
_باشه برو من لباس عوض کنم بیام
&تیپ پسرکش بزن چون هممون قراره تیپ پسر کش بزنیم
تکخندی کردم
_اون هیونگ مطمئن باش من از همتون تیپم عالی میشه
&باشه میبینیم
اینو گفت از اتاق رفت بیرون منم بلند شدم یکم کردم پودر زدم و کک و مک هام رو پوشوندم توی چشمام رو مشکی کردم اینطوری چشمام خیلی جذاب شد یکمم بالم لب زدم اکسسوری هام رو انداختم و پیرسینگ ابرومم انداختم یه پیرهن حریری مشکی پوشیدم تا وسط سینم دکمش باز بود یه شلوار گشاد مشکی پوشیدم و کفش اسیکس مشکی موهام از پشت بستم چون خیلی جذاب میشدم گوشیمم برداشتم ساعتمم بستم رفتم پایین دیدم نشستن دارن حرف میزنن گفتم
_خب من حاضرم میتونیم بریم
برگشتن من رو دیدن به وضوح شوکه شدن نیشخند زدم تیپ اونا هم بد نبود
ژان یه پیرهن حریری سفید که اونم دکمه هاشو کامل نبسته بود و با شلوار مشکی جین زاپ دار ییبو یه تیشرت جذب مشکی که رو تنش خوب نشسته بود و شلوار سفید گشاد زاپ دار بوگوم و جونگ هه کاپلی پوشیده بودن ست سفید بود خیلی قشنگ بود
ژان گفت
&فیلیکس میای دوست پسرم شی
خندم گرفت چون با یه لحن بامزه گفت
_شما خودت دوست پسر داری من به دوست پسرت خیانت نمیکنم خیلی آروم زمزمه کردم گرچه همه به من خیانت میکنن
جونگ هه گفت
₩خب دیگه بریم
همه بلند شدن رفتیم پارکینگ و سوار یه ماشین فراری مشکی مات شدیم و رفتیم
&فیلیکس تو کارت چیه
_من شرکت بازی دارم
&اوه چه خوب
_شما کارتون چیه
همشون یه نگاه مضطرب بهم انداختن و بوگوم آروم گفت
£ما مافیا هستیم
اولش تعجب کردم ولی با لبخند گفتم
_پس کارتون خیلی هیجان انگیزه
&هم اره هم نه
_تاحالا ادم کشتین
€بینهایت
_هوم پس منم قراره ادم بکشم
شوکه گفتن چیییی
با پوزخند گفتم
_مهم نیس
دیگه تا برسیم هیچکس هیچی نگفت بعد از نیم ساعت رسیدیم رفتیم داخل جونگ هه گفت
¥بریم سوار اژدها بشیم بعد سوار کشتی
رفتیم بلیط گرفتیم سوار اژدها شدیم من خیلی ریلکس نشسته بودم به ژان و جونگ هه نگاه کردم که داشتن جیغ میزدن مثلا مافیان
پیاده شدیم داشتیم میرفتیم که یه پسر کوچولو خورد به من و افتاد زمین نگران نشستم بچه رو بلند کردم یه پسر خیلی کیوت بود آروم با لبخند گفتم
_خوبی کیوتچه چرا حواست نیست
^ببخشید اقا
خاک های لباسشو تکوندم گفتم
_اسمت چیه کیوتچه
^کانام
_اسمت مثله خودت کیوته
_چند سالته
^هفتم سالمه
_مامان بابات کجان
تا اینو گفتم چشماش پر اشک شد نگران گفتم
_چیشد جوجه
^من مامان بابا ندارم
_پس با کی اومدی اینجا
^با اون اوتوبوس که از طرف پرورشگاه اوردنمون
به اون سمتی که اشاره کرد نگاه کردم دیدم بچه ها و ایستاده بودن داشتن با شوق بازی میکردن که چشمم خورد به یه پسر بچه که یه مرد با صورت عصبی داشت سرش داد میزد دیدم میخواد دست روی پسر بلند کنه که سریع دوییدم سمت مرد و دست مرد رو از پشت پیچوندم که صدای فریادش رفت بالا با داد گفت
$تو کی هستی ولم کنننن
_که چی بشه
$چی
_میگم ولت کنم که چی بشه بزنی تو صورت اون بچه
دختره گفت
٪به تو چه تو کیه این یتیمی
با صورت قرمز از خشم برگشتم سمتش تا جوابش رو بدم که ژان گفت
€از الغاب خودت روی دیگران استفاده نکن قطعا تو یتیمی که مطمئنم ۲۰ سال بیشتر نداری که الان داری اینجا هرزه بازی درمیاری اگه یتیم نبودی که الان ننه بابات جلوت رو میگرفتن
دیگه دختره چیزی نگفت به سمت مرد برگشتم و پوزخند زدم گفتم
_زود ازش معذرت خواهی کن
$خفه شو بهتره دستم رو ول کنی هرزه
با خونسردی دستش رو ول کردم گفتم
_بیا من رو بزن
اولش هنگ کرد بعد وقتی فهمید چی میگم بهم حمله کرد که جاخالی دادم و با یه حرکت چرخشی زدم توی صورتش که پهن زمین شد دخترا جیغ کشیدن
بقیه هم با وحشت نگاهم میکردن روبه دختره گفتم
_بهتره این کتلت رو با کارتک(کاردک)جمعش کنین
بعد پوزخند زدم رفتم سمت هیونگا که دیدم شوکه نگاهم میکنن با خنده گفتم
_چیه چرا اینطوری نگاه میکنین
بوگوم گفت
£پسر حال کردم
¥عالی بود
برگشتم روبه پسری که بستنی خورده بود به مرد دیدم ناراحته سریع رفتم سمته بوفه ی شهربازی یدونه بستنی گرفتم رفتم سمته پسره نشستم کنارش با لحن سرحالی گفتم
_حال کردی چطور زدم کتلتش کردم
با لبخند سرشو اورد بالا گفت
=مرسی آقا
لبخند زدم گفتم
_خواهش میکنم پسره دخترکش
خندید بستنی رو دادم بهش
_بیا اینم اون بستنی که اون خیکی خرابش کرد
خندید بلند شد تعظیم کرد گفت
=مرسی آقا نیازی نبود
_اسمم فیلیکسه اسمه تو چیه
=یونگ
_چه اسم خوشگلی کیوتک چند سالته
=پنج سالمه بازم مرسی بابت بستنی
_خواهش بیوتی برو پیش دوستات
خندید و رفت پیش دوستاش منم بلند شدم رفتم پیش بچه ها یییو گفت
¥تو رابطت با بچه ها خیلی خوبه
_اوهوم بچه هارو دوست دارم
€تو خیلی مهربونی فیلیکس
_ خجالت زدم نکنین بریم ناهار بخوریم من گشنمه
خندیدن راه افتادیم سمته یه رستوران فوق العاده بعد از نیم ساعت رسیدیم
رفتیم داخل یه جای خیلی زیبا بود که تمام شهر زیر پات بود رفتیم یه جای دنج
£خب بچه ها چی میخورین
€من خرچنگ
&منم خرچنگ
¥منم پاستا
£فیلیکس تو چی میخوری
همینطور که داشتم منو رو نگاه میکردم
_یه میگو سوخاری و خرچنگ
£اوکی ولی کی حساب میکنه
ژان گفت
&معلومه تو
£نه خیر من حساب نمیکنم شوهر خسیست حساب میکنه
_هیونگ ها اگه مشکلی نیست من حساب میکنم
یهو همشون داد زدن نه
با تعجب گفتم
_چرا
£چون تو حساب نمیکنی
_هیونگ منم میتونم حساب کنم
£منظورم
نزاشتم حرفش تموم بشه گفتم
_هیونگ میدونم داری شوخی میکنم من حساب میکنم الان میام
بلند شدم رفتم حساب کردم اومدم نشستم که ژان با دلخوری گفت
&تو چرا حساب کردی
لبخندی زدم
_هیونگ من تو این دوروز کلی بهتون زحمت دادم پس این چیزی نیست از فردا میرم دنبال یه خونه
¥فیلیکس نیازی نیست دنبال خونه باشی تو پیش ما میمونی
_هیونگ نمیش
£فیلیکس داری ناراحتمون میکنی
_اما شما اذیت میشید
€فیلیکس یه بار دیگه این حرف رو بزنی من میدونم و تو
دیکه هیچی نگفتم بوگوم پرسید
£خانوادت کجان
یدفه حالم بد شد تمام احساسات بد بهم تموم آوردن چشمام به طور خودکار سرد شد یه لحظه انگار احساسات از جسمم خارج شد هیچی نگفتم که گارسون غذامون رو اورد میتونستم نگاه سنگین هیونگ هارو حس کنم اما بیتوجه بهشون شروع کردم به غذا خوردن غذاشان رو خوردیم تموم شد بلند شدیم رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونه رسیدیم خونه رفتم بالا سمت اتاق درو باز کردم رفتم داخل که برام پیام اومد گوشیم رو باز کردم با چیزی که دیدم یخ کردمسلامم
احوالتون¿
خب حال کردین چطور مرد رو کتلت کردم.😂😂ووت¿¡
کامنت¿¡
YOU ARE READING
cruel love
Randomcruel love عشق بیرحم خلاصه:چهار تا پسر هات پولدار خونشون رو عوض میکنن چی میشه اونجا همسایه ی چهار تا پسر کیوت بشن و اون ها عاشق هم بشن ولی یکی ازون پسر هات ها استریت باشه چی میشه اون پسر کیوت یه بیماری بگیره و این بیماری هم بر اثر عشق باشه کاپل:ه...