part 9

68 4 0
                                    

Han
رفتم سمتش از یقش گرفتم و مشت محکمی بهش زدم داد زدم گفتم
=چرا باز شکستیش چرا باز هرزه خطابش کردی لعنتییییییییییییییی
که لینو و نامجون من رو گرفتن
پوزخند زد گفت
+چون حقش بود اون منو مست کرد و باهام سکس کرد
جونگین با عصبانیت اومد جلوش وایستاد داد زد گفت
÷اون پست زد ولی تو اونو با عشقه فاکیت اشتباه گرفتی پست فطرتتتتتتتتتت
داد زد گفت
+شماهم حرفش رو باور کردید
میخواستم جوابش رو بدم که فیلیکس با یه نگاه بی‌حس اومد داخل گفت
_همتون برید خونه ی من تنهامون بزارید
سونگمین گفت
/فیلیکس اینجا چیکار میکنی
_برید
÷اما هیونگ...
_همتون برید
ناچارا رفتیم بیرون
Felix
وقتی سونگمین رفت بیرون خوابم نبرد فهمیدم بچه ها اومدن و دیگه هیچ صدایی نمیومد رفتم بیرون دیدم هیچکس خونه نیس فهمیدم رفتن خونه هیونجین
منم رفتم چانگبین باز کرد درو رفتم داخل با بیحسی بهشون گفتم
_همتون برید خونه من تنهامون بزارید
سونگ گفت
/فیلیکس اینجا چیکار میکنی
_برید
÷اما هیونگ....
_همتون برید
دیدم رفتن بیرون نشستم روی مبل روبه روییش گفتم
_میدونی آره من با نقشه بهت نزدیک شدم دیروز هم ازت سو استفاده کردم خوب که چی
ولی امیدوارم یه روز تمام حرفایی که زدی بلاهایی که سرم اوردی سرت بیاد ولی عروسیت منو دعوت کن
بلند شدم داشتم میرفتم بیرون دیدم بچه ها با یه نگاه غمگین نگاهم میکنن پوزخند زدم گفتم
_چتونه چرا واسه هر چیز کوچیک دلتون به حالم میسوزه
با چشمای اشکی نگاشون کردم گفتم
_حق ندارید با ترحم نگام کنید لعنتیااااا
اشکام ریخت پوزخند زدم گفتم
_میدونی خدا خیلی بیرحمه مخصوصا با اون کسایی که خیلی شکست خورده ان
بیتوجه بهشون رفتم خونه

یک هفته بعد

یک هفته ازون روز میگذره و من علاقم نسبت بهش بیشتر شده چند باری به هم دیگه برخورد کردیم اما نادیده گرفتمش نمیدونم چرا ولی چند وقته که حس میکنم قفسه ی سینم میسوزه ولی خوب برام مهم نبود امروز عشقه هیونجین قرار بود بیاد
هیونجین باهام عادی رفتار میکرد نمیدونم چرا امروز ماهارو هم دعوت کرد بریم خونش تو این یه هفته از صبح تا شب تو شرکتم بودم خودمو با کار خفه کرده بودم با اینکه همه ی بچه ها فهمیده بودن سونگ خیلی بهم کمک می‌کرد تو کارای شرکت خیلی خودمو داشت هان و جونگینم همینطور
امروز تا شب تو شرکت بودم که دیدم جونگ اومد داخل گفت
÷هیونگ پاشو بریم خونه امروز خونه ی هیونجینیم یادت رفته
_باش
÷هیونگ اگه اذیت میشی میخوای نریم
لبخند محوی زدم گفتم
_نه بچه روباه
÷هیونگ میدونی که هر اتفاقی هم بیوفته هم سونگ هیونگ و هان هیونگ پشتت هستیم
لبخندم بیشتر شد رفتم سمتش گفتم
_ تو کی انقدر بزرگ شدی روباه کوچولو
÷هیونگ خیلی دوستت دارم
_منم بچه روباه
÷هیونگ زود بیا بریم باید بریم اول خونه ی خودمون تا حاضر بشیم
_باشه روباه کوچولو
کتم رو برداشتم رفتیم بیرون سوار ماشینامون شدیم رفتیم تو راه فقط داشتم به هیونجین فکر میکردم که اصن نفهمیدم کی رسیدم خونم رفتیم داخل دیدم هان سونگ نیستن گفتم
_هان و سونگ کجان
÷اونا رفتن خونه ی هیونجین
_باشه منم برم حاضر شم
رفتم تو اتاقم یه دوش سریع گرفتم اومدم بیرون یه شلوار مشکی پاره که مچ پاهام رو نشون میداد بایه پیرهن حریری مشکی که دکمه هاش تا سینم باز بود یکم کرم پودر و پنکیک زدم و یکم سایه زدم پشت چشمم بالم لب زدم و موهام رو از پشت بستم یکم ادکلن زدم گوشیمو برداشتم رفتم پایین دیدم جونگ حاضره نشسته تو گوشیه
اونم یه پیرهن سفید گشاد با یه شلوار گشاد سفید پوشیده بود موهاش رو داده بود بالا گفتم
_بریم جونگ
÷واوووو هیونگ خیلی جذاب شدی
خندیدم گفتم
_توهم همینطور بچه روباه
÷بریم هیونگ
_بریم
از خونه رفتیم بیرون رفتیم سمت واحد هیونجین در زدیم جین باز کرد گفت
^بیایید داخل بچه ها
رفتیم داخل که چشمم به یه دختر زیبا خورد فهمیدم این عشقه هیونجینه با خودم گفتم
این خیلی خوشگل تر از توعه فیلیکس انتظار نداشته باش که اونو ول کنه بیاد تورو بگیره
سریع به خودم اومدم رفتیم سلام کردیم نشستیم روی مبل که دختر عمه ی هیونجین گفت
﷼من جنی هستم دختر عمه ی هیونجینم
_خوشبختم منم فیلیکس هستم
÷منم جونگین هستم
﷼شما دوتا خیلی کیوتید
پوزخندی زدم دیگه هیچی نگفتیم گوشیم رو درآوردم رفتم داخلش یکم چرخیدم شام سفارش داده بودن که آوردن خوردیم که جنی گفت
﷼ببخشید بچه ها من یکم خستم میخوام برم بخوابم
هیونجین گفت
+بیبی برو طبقه ی بالا یه اتاق برای توعه میتونی توش استراحت کنی
﷼مرسی عزیزم
بلند شد رفت یکم بعد هیونجین هم رفت پیش جنی
و حال من خیلی بد بود قفسه ی سینم شروع به سوختن کرده بود به تهیونگ گفتم
_تهیونگ سرویس کجاست
€طبقه ی بالا برای مهمون هاس
_مرسی
رفتم بالا داشتم میرفتم داخل سرویس که صدای هیونجین و خنده های جنی رو شنیدم خواستم برم سرویس که فوضولیم نزاشت رفتم سمت اتاقشون دیدم یکم از در بازه نگاه کردم که ای کاش نگاه نمیکردم
هیونجین روی جنی خیمه زده بود و داشت گردنش رو میبوسید و حرفای درتی میزد
نمیدونم چرا ولی سوزش سینم بیشتر شد یدفعه حس کردم دارم بالا میارم سریع رفتم سرویس که بالا آوردم ولی با چیزی که دیدم رنگم پرید
دیدم خون بالا آوردم سریع دست و صورتم رو شستم و رفتم بیرون دستو پاهام داشت میلرزید
فردا باید میرفتم آزمایشگاه رفتم پایین گفتم
_بچه ها ببخشید من باید برم خونه
جونگ گفت
÷هیونگ منم باهات میام
_نه تو بمون من یکم خستم میرم تا بخوابم
÷هیونگ منم کارت دارم
_باشه
_بچه ها شب بخیر
سریع رفتم بیرون از واحد رفتم سمت واحد خودم رفتم داخل نشستم روی مبل وسط حال دیدم جونگ هم اومد گفت
÷هیونگ چرا رنگت پرید
با استرس گفتم
_جونگ من رفتم بالا دستشویی یدفعه خون بالا آوردم
با شوک بهم نگاه میکرد گفتم
÷جونگ خوبی
÷هیونگ پاشو بریم دکتر
_نه الان نمیشه بزار فردا بریم
÷ولی هیونگ
_عزیزم فردا میریم به هان و سونگ هیچی نگو فعلا
÷باشه
_من میرم بالا بخوابم شب بخیر
÷باشه هیونگ شب بخیر
رفتم تو اتاقم که اشکام ریخت گفتم
_من چرا عاشق اون لعنتیه پست فطرت شدم
بلند شدم رفتم لباسامو عوض کردم روی تختم دراز کشیدم هنوز داشتم گریه میکردم که دیگه خسته شدم و خوابم برد

cruel loveWhere stories live. Discover now