part 12

65 3 0
                                    

Felix
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه حالم خیلی بد بود همش داشتم به صحنه ی بوسه ی هیونجین و جنی نگاه میکردم رسیدم خونه رفتم اتاقم یه دوش نیم ساعته گرفتم تو حموم همش گریه کردم اومدم بیرون چمدونم رو در آوردم لباسام رو گذاشتم اون تو یکی دیگه چمدون برداشتم و بقیه ی وسایلم رو گذاشتم ولی بازم جا کم آوردم یه کوله پشتی برداشتم بقیه ی وسایلم رو گذاشتم تقریبا اتاقم رو خالی کردم چون میرفتم مدت زیادی بمونم وسایل هامو بردم پایین دیدم در باز شدو بچه ها اومدن هان با نگرانی گفت
=حالت خوبه فیلیکس
_آره هان بچه ها برام بلیط گرفتین
/مطمئنی
_آره باید برم
÷باشه برات بلیط میگیریم
لبخند غمگینی زدم
_چی شد تموم شد
=داشت تموم میشد که ما زود تر اومدیم
_منم لباسامو جمع کردم بچه ها بیایید میخوام باهم یکم صحبت کنیم
=باشه فیلیکس
رفتیم نشستیم گفتم
_بچه ها من شاید برای مدت زیادی برم چین میخوام شرکت رو بسپارم به شماها من برم میخوام به بهترین شکل مواظب شرکت باشید میتونید این خونه رو هم داشته باشید هم میتونید بفروشید
/فیلیکس میری اونجا قراره عمل کنی دیگه درسته
با چشمای غمگین نگاش کردم
_نه پاپی قرار نیست عمل کنم منو ببخشید بچه ها من نمیتونم عشقش رو فراموش کنم
جونگ با گریه بلند شد و رفت از خونه بیرون سونگمین و هان بلند شدن برن دنبالش گفتم
_نه بچه ها شما بمونید من میرم باهاش حرف میزنم
رفتم سریع از خونه بیرون دیدم میخواد سوار ماشینش بشه بره که سریع منم سوار ماشینش شدم سمت شاگردش نشستم گفتم
_روباه کوچولو داری کجا میری
÷هیونگ من نمیخواممممم
اینو گفت بلند زد زیر گریه
÷هیونگ من دوست دارم بعد از مادرم شماهارو داشتم من خیلی دوستون دارم نمیخوام از دستتون بدم قطعا اگه اتفاقی برات بیوفته من خودم رو نمیبخشم
_هیشششش آروم باش روباه کوچولو میدونی منم خیلی دوست دارم ولی من دارم میرم که حالم بد نشه نگران نباش حالام گریه نکن
÷هیونگ خیلی دوست دارم مراقب خودت باش
_بچه کوچولو پیاده شو حالا بریم بالا
÷بریم هیونگ
پیاده شدیم رفتیم خونه بچه هارو دیدم سر لپ تاپ نشستن دارن بلیط میگیرن سونگ گفت
/ساعت چند میخوای
_۶صبح
/اوکی
برام بلیط گرفتن گفتم
_بچه ها بیایید تا صبح ساعت ۶ بیدار بمونیم شاید امشب آخرین روزی باشه که تا دیر وقت بیداریم و پیش همیم.
/درسته لیکس
_بیایید اول گیم بزنیم
/آره بیایید بریم
÷پس من میرم خوراکی بیارم شماهم پی اس فایو رو بیارین
/اوکی کوچولو
÷سونگمینننننن
/باشه باشه اشتباه کردم کوچولو
این رو گفت و سریع دویید که جونگین فقط با حرص شروع کرد به کوبوندن پاهاش روی زمین
خندیدم
_حرص نخور جونگینی برو خوراکی هارو بیار
÷چشم هیونگ
رفت آشپزخونه که جیسونگ گفت
=حالت خوبه
با چشمای غمگینی نگاهش کردم
_نه حالم خوب نیس حس مرگ دارم فقط امیدوارم دیگه هیچوقت هیونجین رو نبینم
یه قطره اشک از چشمم ریخت سریع با دستم پسش زدم و خنده ی فیکی کردم که حونگین و سونگمین هم اومدن سونگمین پی اس فایو رو وصل کرد گفتم
_بیایید خوش بگذرونیم
=اول ویسکی رو بده جونگ
÷بیا هان
ریخت توی لیوانامون خوردیم بعد خوراکی هارو خوردیم پی اس فایو بازی کردیم
(با عرض پوزش به علت گشاد بودن نویسنده توضیح نمیدم که چیشد و سریع میریم ساعت ۵ صبح و فردگاه😂)
ساعت رو نگاه کردم به بچه ها گفتم
_بچه ها ساعت پنجه پاشید حاضر شید
همشون رفتن اتاقشون که حاضر بشن منم رفتم اتاقم چشمام اشکی بود قلبم سنگین بود انگار وزنه ی صد کیلویی بهش وصله نفس کشیدن برام سخت بود داشتم به اتفاقایی که امروز افتاد و روزهای قبل فکر میکردم امروز هیونجین ازدواج کرد و تموم شد به همین آسونی اون حالا با راحتی زندگی میکنه و اما من قراره کلی درد بکشم پوزخندی زدم و اشکام شروع به ریختن کردن با خشونت اشکام رو پاک کردم ولی باز اشک دیگه ای جاشون رو گرفت رفتم سمت تختم اون لباسایی که قرار بود برای فرودگاه بپوشم رو گذاشته بودم روی تخت رفتم یه شلوار چرم بگ زیپ دار مشکی و یه تیشرت مشکی با کت چرمیه کوتاه با کفش اسیکس مشکی ادکلن زدم و به خودم تو آینه نگاه کردم چشمام پر از آب شد ولی خودم رو کنترل کردم و رفتم پایین دیدم هان اومده سونگ و جونگ دارن حاضر میشن
=فیلیکس چرا عمل نمیکنی چرا میخوای خودتو داغون کنی مارو داغون کنی
با چشمای غمگین بهش نگاه کردم و لبخند دردناکی زدم
_معذرت میخوام هان معذرت میخوام که انقدر اذیتتون میکنم
هان با نگاه آتیشی اومد سمتم یکی محکم زد پس گردنم
=فیلیکس تو خانواده ی مایی ماهم خانواده ی تو پس دیگه این حرف هارو نزن من فقط بخاطر خودت میگم چون دلم نمیخواد نابود شدنت رو ببینم ولی اکه بازم عمل نکنی تو خانواده ی مایی اگه شکایتی داشته باشی با ما طرفی مخصوصا جونگین
با لبخند نگاهش کردم
_درسته هان
بچه هام اومدن پایین دیدم چشمای جونگین خیس و قرمزه فهمیدم داشته گریه میکرده
با جونگین تو مدرسه باهم آشنا شدیم و ما خیلی به هم وابسته بودیم مخصوصا جونگین خیلی بهم وابسته بود رفتم سمتش گفتم
_روباه کوچولو گریه کردی
هول کردو لبخند مصنوعی زد گفت
÷نه هیونگ من....من گریه نکردم
اینو گفت و یه قطره اشک از چشمش پایین ریخت و سریع با دستش پاکش کرد
_جونگین من تورو خیلی دوست دارم و خواهم داشت چون تو برادر کوچیک منی و سونگمین توهم همینطور من فقط قراره برای یه مدت خیلی کوتاه برم پس گریه نکنید
همشون می‌دونستن دارم دروغ میگم ولی چیزی نگفتن
÷بچه ها من با موتور میام لیکس بیا باهم مسابقه بدیم
_باشه روباه کوچولو
=ماهم پس با موتور میاییم امروز هممون باهم مسابقه میدیم
با خنده گفتم
_پس کی چمدونامو بیاره
/من سرم درده با موتور نمیام چون باد میخوره با ماشین میام برات میارم
_مرسی پاپی
لبخندی غمگینی زد و هیچی نگفت
سوییچامون رو برداشتیم رفتیم پایین سوار موتورامون شدیم سونگ هم سوار ماشینش شد روشن کردیم با سرعت خیلی بالایی رفتیم
بعد بیست مین رسیدیم چون صبح بود زود رسیدیم
پیاده شدیم رفتیم داخل فرودگاه چمدونام رو بردم دیگه نزدیک خداحافظی بود همشون معلوم بود خودشون رو نگه داشتن تا گریه نکنن ولی یدفعه جونگین و سونگمین با صدای بلند زدن زیرگریه که اون جمعیت کمی که داخل فردگاه بودن برگشتن سمت ما منم نتونستم طاقت بیارم و گریم گرفت بعدش هان گریش گرفت رفتم سمت هر سه شون بغلشون کردم سونگمین گفت
/فیلیکس هیونگ دلم برات تنگ میشه این رو گفت و گریش شدت گرفت اولین باری بود که سونگمین من رو هیونگ میگفت بعضی از مسافر ها با ناراحتی نگاه میکردن بعضی هام اصن براشون مهم نبود
بعد از چند مین که گریه کردیم از هم جدا شدیم
صدای اون زنه که می‌گفت هواپیما ی انا ایر کارت پرواز بگیره با بغض گفتم
_بچه ها زود برمیگردم دلم براتون تنگ میشه
بعد سریع برگشتم برم داشتم میرفتم که جونگین داد زد گفت
÷فیلیکس هیونگ برگشتم که با سرعت یه چیزی اومد توی بغلم دیدم جونگینه سونگمینم داره تو بغل هان گریه میکنه جونگین رو بغل کردم گفتم
_روباه کوچولو بازم قراره همدیگه رو ببینیم قول میدم زود برگردم گریه نکن
دیدم ازم جدا نمیشه به هان علامت دادم که بیاد جونگین رو ازم جدا کنه اومد بزور ازم جداش کرد که جونگین داشت گریه میکرد قلبم بدرد میومد وقتی اینطور میدیدمشون سریع برگشتم رفتم سمت ایستگاه بازرسی که دیگه از دیدم محو شدن همینکه از دیدم محو شدن گریم گرفت خیلیم بد گریم گرفت روی زانوهام فرود اومدم نفس کم آوردم سعی کردم خودم رو آروم کنم ولی نشد که یدفعه سرفم گرفت و.......

بله جای حساس تموم شد😈

cruel loveWhere stories live. Discover now