09: Get a Haircut

178 32 224
                                    

- براتون قهوه تلخ آوردم.

همیشه برای ورود به دفتر کاپیتان آکرمن زمان بدی بود اما گاهی اوقات، زمانی بدتر. با این حال پیرزن خدمتکار خودش رو برای خُلق بد اون مرد آماده نکرده بود و شوکی برای روبرو شدن باهاش بهش دست داد. لیوای کف دستش رو به گوشه‌ی شقیقه‌ی خودش فشار می‌داد و پشتش رو به پنجره‌ها می‌کرد تا تیغه‌ی ریز سردرد، کمتر از حالت عادی روی سرش رو بخراشه و کمی آروم‌تر باهاش تا کنه.

- مگه نگفتم وقتی پسره اینجا نیست نیازی به یه نوشیدنی زهرماری-

+ من اینجام... اینجام من، ممنون خانم.

ارن دستش رو بالا آورد و اعلام حضور کرد. از در وارد شد تا با گرفتن ماگ قهوه، زن رو به بیرون هدایت کنه و در کمال تعجب برای اون، که چطور می‌تونه توی همچین وضعیتی خودش رو نشون بده و توی یک اتاق با کاپیتان تنها باشه، در اتاق رو به روی زن بست. لیوای روی خودش رو گرفت تا پلک‌هاش رو به راحتی به هم بفشاره و کمتر شاهد ذوق ذوق کردنِ شقیقه‌هاش و تار دیدن منظره روبروش باشه.

+ هچو خسته‌اید؟

- ارن باید امروز گزارش‌ها رو تحویل بدیم. هانجی می‌خواد به یه جمع‌بندی برای تایتان‌هایی که گرفته شدن برسه.

بعد از گذاشتن ماگ داغش روی میز، جلو رفت و دو طرف سر لیوای رو گرفت. این بار اون بود که نمی‌دونست گرمای سر لیوای برای نور خورشیده یا و دلیلی به غیر از فضایی که اطرافشون قرار داره.

+ چه اتفاقی افتاده؟ باید بشینیم.

دست‌هاش رو پایین برد و دور گردن لیوای انداخت. فاصله‌ی کمی با مبل داشتن پس خیلی سریع اونجا نشوندش و کنارش روی مبل به حالت دو زانو نشست. می‌خواست کمکش کنه و بلد بود که چطور آروم آروم جلو بره.

+ من پسر یک دکترم، این رو توی پرونده‌ام خونده بودید هچو؟

دست‌ لیوای رو پایین کشید و از حالت بی‌دفاعش بیشترین بهره رو برد تا شصت انگشت‌هاش رو بذاره روی هر دو طرف شقیقه‌های اون و به طور دَوَرانی ماساژش بده. آروم و با ملاحظه، محدوده‌ی حرکت انگشت‌هاش رو بزرگ‌تر می‌کرد تا درد رو متمرکز نکنه و غده‌ای از مویرگ‌های گره خورده به جا نذاره.

+ می‌تونم ببینم که این گرفتگی عضلات به خودیِ خود به وجود نیومدن و تا شما بهشون اجازه ندید هم دست از لجبازی برنمی‌دارن. رها کردنشون به کل کار ساده‌ای نیست هچو؛ می‌تونید از باز کردن اخم‌هاتون شروع کنین.

و شصت خنکش رو میون ابروهای باز اون گذاشت و با شنیدن همه این توضیحات، اخم همیشگی کاپیتان به راحتی باز شد. حالا ارن سعی داشت با کشیدن مفصل‌های پایین انگشت‌هاش به کناره‌های سر لیوای، مرحله آخر رو به اتمام برسونه؛ البته پدرش همیشه برای آخر کار بوسه‌ای روی موهای مادرش می‌گذاشت که به نظر اینجا ضروری نمی‌یومد.

Morning Sun | 朝の太陽Where stories live. Discover now