05: Test Mission

145 32 16
                                    

روزها یکی شدن و چالش‌ها تکراری اما برخلاف تصورات مدتی بود که توی پایگاه سازمان واحد شناسایی، اوضاع به مذاق ارن خوش میومد. از اونجایی که تمرینات رزمی شبانه زیادی با میکاسا داشت، می‌تونست حین تمرین درگیری تن به تن با لیوای آکرمن، به درستی گارد خودش رو نگه داره و این موضوع برای کاپیتان تیم هم جالب بود. البته که مافوقش حین کار مهربون رفتار نمی‌کرد ولی با این حال قادر بود به خوبی فن قوی‌تر شدن رو به اون پسر یاد بده و شاهد پیشرفتش باشه.

کارکنان بخش و سربازان سازمان همگی برای هفته‌ها طی اوقات فراغتشون شاهد تمرینات اون‌ها توی زمین خاکی پایگاه بودن و این یک اتفاق بی‌سابقه به شمار می‌رفت، از اونجایی که قبلا لیوای آکرمن فقط همراه تیمش حین سخنرانی کردن برای توضیح نقشه و آرایش نظامی دیده میشد. اما این بار با وجود کاهش داوطلبان، با ارن ییگر تنها مونده و مسئولیت تعلیمش رو به عهده گرفته بود.

- به من حمله کن.
+ من شروع کنم؟
- آره حمله کن تا با ترست کنار بیای.

غرور اون بچه لجباز بهش اجازه نمی‌داد تعریف ترس رو با وجود تمام اتفاقاتی که پشت سر گذاشته همراه خودش بکشونه. اصرار زیادی به کله‌خر بودن داشت و تا اینجای زندگیش، اون رو شجاع‌تر از هم سن و سال‌های خودش جلوه می‌داد. پس خیلی سریع از پُز دفاعی در اومد و صاف ایستاد، لازم می‌دونست که اینجا یه شفاف‌سازی انجام بشه.

+ من از تایتان‌ها نمی‌ترسم کاپیتان. دلیل نمیشه چون تا به حال–
- از من می‌ترسی.

جواب کوتاه و ساده‌ی لیوای براش عجیب بود. توی ذهنش فکر کرد: «ولی تو یه آدمیزادی...» از خودش می‌پرسید چطور ممکنه لیوای متوجه حرکتی شده باشه که ترس ارن رو نمایان می‌کرده وقتی خودش همچین احساسی رو نداره؟ نفرت نسبت به موجودات بیگانه و اشتباه گرفتن معنای لغوی کلمه «شجاعت» داشت کماکان نگاه پسر رو همراه با ریتم رسیدن به هدفش کور می‌کرد و لیوای کسی بود که این رو به چشم می‌دید و چطور کنترل کردنش رو خوب بلد بود.

توی اعماق ناخودآگاه ذهن ارن، منطقی خونه کرده بود که می‌گفت:«چیزی ترسناک‌تر از تایتان‌ها توی این دنیا وجود نداره و من از همون هم نمی‌ترسم». اما از نزدیک که نگاه می‌کردیم این آشکارا دیده میشد که «از دست دادن» اون ترس بزرگه، «کافی نبودن» به همراه «طرد شدن» ترس‌های اون پسرن ولی به زبون نمیارتشون و حتی بهشون فکر هم نمیکنه. برای سال‌ها طوری مغزش رو پرورش داده بود تا از نفرت یک اهرم فشاری بسازه و باهاش به هرجا که می‌خواد راه پیدا کنه ولی بی‌خبر بود از ضعفی که پشت پوسته شجاعت و انتقام و انگیزش پنهان شده.

+ نمی‌تر–
- حمله کن.

دستور رو اطاعت کرد و به پاهاش قدرت داد تا از پایین بگیرتش و حمله‌ور بشه اما همونطور که انتظارش رو داشت، بدون اینکه دقیقاً متوجه بشه با چه فنی و از کدوم طرف، گرفتار دست‌های فرز کاپیتان شد و خودش رو وقتی پیدا کرد که پشت سرش به سینه اون چفت شده بود و متوجه هوای نفس‌هاش کنار گوشش میشد. لیوای آکرمن به راحتی با اولین رد نگاه ارن، دستش رو خوند و آماده‌ی دفاعی سریعی شد که الگوبرداری ازش بدون توضیحات غیر ممکن بود.

Morning Sun | 朝の太陽Donde viven las historias. Descúbrelo ahora