این جمله فقط متعلق به اروین اسمیت نبود، همه میدونستن تمامی اتفاقات پنج سال قبل باز هم روی دور روزگار افتاده و باز هم این انسانها بودن که توقع حملهی تایتانها رو نداشتن. با این همه، بعد از اون روز نیروهای واحد شناسایی و مهندسهای پادگان به سرعت خودشون رو رسوندن و دیوار رز بار دیگه از شر تایتانها آزاد شد.
یک روز کامل طول کشید تا تایتانهای گیر افتاده توی تروست رو نابود کنن. توپهای ثابت تمام مدت پشت سر هم شلیک میکردن و گرد و خاکی به پا میشد که نشه بخاطرش تا فرسخها اون طرفتر رو دید و حتی راحت نفس کشید. توپهای انفجاری جمع زیادی از تایتانها رو نابود کردن و واحد شناسایی هر چی مونده بود رو جارو کرد. حتی موفق شدن یک تایتان چهار متری و یک هفت متری دیگه رو گیر بندازن اما ۲۰۷ سرباز کشته یا مفقود شده و ۸۹۷ نفر هم زخمی شدن. در آخر، با اینکه این اولین پیروزی انسانها در برابر تایتانها بود در عوض این برتری گرفتن کشتههای زیادی داد.
طوری که ارشدهای واحد شناسایی متوجه شده بودن، قصه بر این قرار بود که انگار یکی از سربازان جا مونده از مأموریت به نام «ارن ییگر» بیهیچ نشون و پسزمینهای تبدیل به یک تایتان جنگی که از قضا باهوش و قویتر از باقی تایتانهاست شده و در جبههی بشریت کنارشون جنگیده. دات پیکسیس فرماندهی کل دفاع از محدودهی جنوبی که توی این وضعیت بحرانی کنترل اوضاع رو به دست گرفته بود، مجوزهای موقتی رو از خود مرکز برای دخیل کردن این پسر توی لاین دفاعی گرفت و بهش اعتماد کرد.
گویا حسی بوده که بهش میگفته ارزشش رو داره که حرف اون بچه و دوستانش رو بشنوه و امنیت ارن رو بخاطر نیتش تضمین کرده. اون مردیِ که قدرت کامل روی ناحیه دفاعیه کلیدی انسانها رو-
- کُنی اگر نمیتونی توی این مسیر کوتاه یه خلاصهی درست از وضعیتی که داریم بدی خفه شو.
توی راهروهای تاریک سردابهی زیر زمینی قدم میگذاشتن و از جلوی نگهبانهایی که با فاصله ده متر ایستاده بودن رد میشدن. نزدیکی به مشعلهای وصله به دیوار کمک میکرد که هر چند ثانیه یک بار سرمای اون سردابه کمرنگ حس بشه و تاریکی قدرت غالب شدن بر نور آتش رو نداشته باشه.
لیوای آکرمن و اروین اسمیت به سمت سلول پسری میرفتن که باز هم بعدِ از دست دادن چندبارهی هوشیاریش توی اون روز از حال رفته بود و به دست ژاندارمها زندانی شده بود. کُنی داوطلبی برای تعریف سیر تا پیاز وقایع از لحظهی خارج شدن واحد شناسایی بود که از بین سربازان واحد ۱۰۴ انتخاب شد اما انگار توصیفاتش هیچ به درد اروین و لیوای نمیخوردن.
- اما کاپیتان ارن-
- ارن چی!؟سر جا ایستاد و همین مکث اروین رو چند قدم جلوتر دامنگیر کرد و اون هم مثل لیوای منتظر موند. میفهمید که کاپیتان تیم یا دوست دوران بچگیش چند وقتیه سر اسم این پسر حساس شده و حالا که همچین اتفاقی براش افتاده اون لازم میدونه شخصاً توی پروسههای تصمیمگیری دربارش دخیل باشه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Morning Sun | 朝の太陽
Hayran Kurgu- اگر حواسپرتی و راه رسیدن به هدفت «من» باشم و من، از سنِ تو و جایگاهت، گذشتت و نسبتمون رد شم، باز هم مانعی برای با هم بودن هست. از اونجایی که بقیه ثابت کردن قدرت تو رو بیشتر از اینکه من خودت رو بخوام نیاز دارن. قبول میکنم که جدا باشیم اما این یه ب...