12: Second Warning

217 32 507
                                    

آسیب دیدن با ضربه به سر بهانه‌ی خوبی برای توهم جلوه دادنِ زنجیر، اتاق تاریک و بوسه‌ی یک مرد بود؛ شایدم کار قوه‌ی خلاقِ تفکر بود، درست مثل خواب‌های عجیبی که گاه‌ها می‌بینیم. شاید همه این‌ها کنار هم مسیر ترقی ارن رو تنها با یک توهم آلوده کردن و در نتیجه اون با شرمندگی مطمئن شد که کاپیتان هیچوقت توی واقعیتشون نمی‌بوستش.

عواقب نزدیکی و لمس کاپیتان طوری با هر قدم گلوش رو می‌گرفتن که حتی برای لحظه‌ای با اغراق هم نمی‌تونست بگه که طعمش ارزشش رو داشته. ترس هر با برخوردن بهش و دیدن اون مرد به تنش افتاده بود در حالی که همین چند روز پیش دستِ نوازش اون رو روی موهای خودش داشت.

+ باید بریم پیش کاپیتان!؟

- ما که از جوخه‌ی هانجی-سان نیستیم. معلومه که باید بریم پیش کاپیتان!

فلوک با صورتی پر از اضطراب‌ گفت و قبل اینکه دیر بشه و برگه‌ی توبیخی رو بجای مُشتی برای ادای احترام به روی سینه‌شون بکوبن، ارن رو تا دم دفتر لیوای کشوند. اضطراب واقعی اما سهم ارن بود وقتی دو بار اخطار گرفته بود که جلوی چشم کاپیتانش سبز نشه. اما هنوز سرباز همون جوخه بود و نمی‌فهمید چطور هم حضور نداشته باشه و هم به درستی خدمت کنه.

- آماده‌ای؟

با چشم‌های وحشت‌زده و عرق سردی که روی گردنش حسش می‌کرد، به آستین فلوک چنگ زد تا جلوش رو برای در زدن بگیره.

+ فلوک صبر کن!

اما انگار وقتی براش خریده نمیشد و دوباره هانجی توی یکی از بدترین موقعیت‌های زندگی ارن ظاهر شد و بدون در زدن، دستگیره رو چرخوند و به داخل هولشون داد.

- پسرا پسرا!! ما وقت نداریم، زمان یار کشی رسیده.

وارد دفتر لیوای شدن و دیدن که حدود پونزده نفر قبل از اون‌ها داخل بودن و خبردار ایستادن. کاپیتان هم نوک هر ده انگشتش رو روی میز نگه داشته بود و با هر کابوسی که براش آسون بود‌ از چشم‌هاش انتقال بده نگاهشون می‌کرد. سوی نگاهش رو چرخوند و بی‌حوصله در جواب هانجی پرسید:

- مگه داریم بازی می‌کنیم؟

هانجی قدم‌هاش رو پرانرژی برداشت و کنار لیوای پشت میز ایستاد.

- چرا که نه؟ بیا دور تا دور بچینیمشون و وقتی چشم‌هامون رو می‌بندیم بچرخیم تا یکی رو نشون کنیم. قرعه به هر کی افتاد می‌تونه برش داره.

بدون چرخوندن سرش فهمید که کی همراه هانجی وارد اتاق شده و با نگاه انداختن به سر تا پای پسری که داشت جلوی چشم‌هاش آب میشد جواب داد.

- ترجیح میدم بفهمم با انتخاب هر کدومشون دارم چه غلطی میکنم.

و از کنار هانجی رد شد و به جلوی میزش تکیه داد تا به تمامی افراد نگاه کنه.

Morning Sun | 朝の太陽Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin