عموم مردم فکر میکنند قدرت و ثروت همه چیزه.. تاحدودی هم درسته، اما واقعا همه چیز بود؟ احتمالا برای مادرش بود!در قدرت و ثروت بزرگ شده بود، اما حالا کمتر از یک رعیت براش ارزش قائل میشدن، بعد از اون اتفاق همه چیز براش تغییر کرده بود...
اون دومین شاهزاده ی چوسان بود، یک آلفای اصیل و زیبا با قدرت بدنی ای باور نکردنی.
محبوب قصر و عزیز دوردونه ی پدرش بود. بخاطر ادب و چهره ش پیش ندیمه گان قصر شهرت داشت.
تا نه سالگی همه چیز داشت!
تا زمانی که مادرش بدترین اشتباه زندگیش رو مرتکب شد. اون خیانت بزرگی کرد..
نه فقط به پسرش، بلکه به همه!
اون با فروختن اطلاعات چوسان و قصر به کشور شیلا به همه خیانت کرد..به جفت عاشق ش، به مردم ش، به کشورش و از همه مهم تر، اون به پسرش خیانت کرد!
جئون جونگکوک دومین شاهزاده ی سلسله ی قدرتمند چوسان، در سن نه سالگی بخاطر خیانت مادرش سقوط کرد..دیگه نمیگفتن جئون جونگکوک ولیعهد چوسان، آلفای قدرتمند، آلفا و پادشاه آینده...
میگفتن«فرزند خیانت کار!»اون همه چیز رو از دست داد..
عشق پدرش رو، محبوبیت ش رو، قدرت ش رو، ولیعهد بودن ش رو، هیونگ و در آخر مادرش رو از دست داد..
اون از عرش به فرش سقوط کرد.و جایه از دست رفته هاش، زخم های عمیق و خاطرات سوزناک بدست آورد.
خاطراتی که با خون در ذهنش نقاشی شدند.فراموش نمیکرد روزی رو که مادرش رو گرفتن.
زخمی و خونی، با لباس هایی پاره و کم در سرمایه سوزناک زمستون به چوبی در وسط قصر بستن.
هفته ها تشنه و گشنه رهاش کردن. مادرش برای آب و غذا به ندیمه ها التماس میکرد! میدونست مادرش غرور زیادی داره، چقدر تشنه و گشنه بود که التماس میکرد؟ مادر همیشه محکم ش، شبها از سرما میلرزید...از مادرش متنفر بود اما دیدنش تو اون وضعیت سخت بود، اون فقط یه بچه بود!
در آخر مادرش گرم شد، اما با شعله های آتشی که زنده زنده میسوزوندن ش.
پدرش مجبورش کرد نگاه کنه..
زجه ها و جیغ های گوش خراش مادرش رو..
گریه ها و التماس هاش برای رهایی..
التماس هاش برای بخشش..
زجه.. جیغ.. گریه.. شکستن!
جمله ی پدرش تا سال ها در مغزش اکو میشد
«از امروز تو فرزند من نیستی!»
اون روز جسم یک خیانت کار و روح یک بچه در اون آتش سوخت.به امید آغوش هیونگ ش فرار کرد اما.. اونم رهاش کرد!
هیونگی که همیشه پشت ش بود، شد دشمن خونی ش!برادرش جونگسوک بخاطر داشتن والدی امگا، آلفایی معمولی با خون سلطنتی بود.
اما جونگکوک فرزند دو آلفا بود، یک آلفای اصیل با خونی سلطنتی.با اینکه جونگکوک سه سال از برادرش کوچک تر بود، اما بخاطر اصالت گرگش، قدرت بیشتری داشت. پس لیاقت بیشتری برای ولیعهد شدن داشت.
هرچند این موضوع اختلافی بین دو برادر ننداخت، هیچکدوم تشنهی قدرت نبودن.
YOU ARE READING
My peace
Fanfiction💜پایان یافته 💜 در تیره ترین زمان، در احمقانه ترین شکل... آشناییشون عجیب بود اما؛ اون دو منبع نوری برای زندگی هم شدن. رنگه نشاطی برای زندگی خاکستری و سرد شدهشون. پارک جیمین، امگای اشرافی به تنها مکانی که بهش آرامش میده پناه میبره. جایی که تا...