part 7

335 78 17
                                    


قبل از خارج شدن امگای پارک سربازی دوان دوان به سمت فرمانده اومد.
_فر...فرمانده!
جونگ‌کوک کمی از پدر و برادرش فاصله گرفت و سمت سرباز رفت.
سرباز که فهمید توجه فرمانده‌اش رو به خودش جلب کرده، شروع به صحبت کرد.
_به...به انبار حمله شده!
اخم های جونگ‌کوک درهم کشیده شد و با سرعت به همراه سرباز از اون‌جا ناپدید شدن.

جیمین آروم از کجاوه‌ی سلطنتی پیاده شد و به سمت ولیعهد و شاه رفت و تعظیمی کرد.
_درود بر سرورانم.
جونگ‌سوک با بوییدن عطر تن و شنیدن صدای گوش‌نواز جیمین، احساس غرور بیشتری کرد.
هنوز نتونسته بود صورت امگا رو بخاطر تور های جانگت روی سرش ببینه، اما مطمئن بود خیلی زیباست‌. خیلی خیلی بیشتر از تعریف هایی که شنیده بود.
آروم دست امگا رو گرفت، پوستش مثل برف سفید و مانند ابریشم های سلطنتی نرم بود و دست های کوچیک و تپلش قند رو در قلب هرکس آب می‌کرد.
بوسه‌ای به اون دست پرستیدنی زد. وقتی دست هاش جوری بود که می‌شد سال ها پرستید، صورتش چگونه بود؟

-خوش اومدی امگای من.
در گوش های جیمین فقط صدای جونگ‌کوک در حال پخش شدن بود. دست لرزونش رو از دست ولیعهد بیرون کشید و سرش رو به نشونه‌ی احترام خم کرد. به سختی جلوی بغض تو صداش رو گرفت و گفت:
+خیلی از دیدار با شما خرسندم سرورم.
جونگ‌سوک اخمی بخاطر لرزش خفیف صدای جیمین کرد. درسته آلفای اصیلی نبود، اما هنوزم درون رگ هاش خون سلطنتی در جریان بود.
به راحتی می‌تونست رایحه‌ی غمگین امگا رو، که به سختی سعی در پنهان کردنش داشت رو حس کنه.
به سرعت خودش رو جمع و جور کرد و به ندیمه‌ها دستور داد تا جیمین رو به اقامتگاهش ببرن.

.
.
.

بخاطر حملاتی که به انبار آذوقه و انبار اسلحات شده بود، عروسی ولیعهد و تاجگذاریش تا زمان پیدا شدن مجرم، به تعویق افتاده بود.
جیمین هفته‌ای بود، که درون قصر زندگی می‌کرد. اما هر روز از روز قبل افسرده تر می‌شد.

خوش‌بینانه بهش نگاه می‌کرد، از والدین و برادرش دور شده بود، باهاش محترمانه رفتار می‌شد و کسی بخاطر امگا بودنش آزارش نمی‌داد و بجاش، مدام مورد تحسین ندیمه‌هاش بود. اما ارزشش رو داشت؟

حاضر بود با شرایط گذشته‌اش کنار بیاد، با تنه های خانواده‌اش بسازه، با زورگویی هاشون بسازه، اما آلفاش رو داشته باشه.

دلش برای آلفاش تنگ شده بود. تعریف های جونگ‌سوک رو نمی‌خواست، هدیه هاش رو نمی‌خواست، این قصر رو نمی‌خواست.
اون فقط جونگ‌کوک رو می‌خواست، آرامش آغوشش رو می‌خواست، سر به سر گذاشتنش با اون آلفا رو می‌خواست.
شوخی هاشون، خنده هاشون، اذیت هاشون، هرچه که مربوط به خاطرات اون آلفا بود رو می‌خواست.
آلفایی با رایحه‌ی قهوه، صورتی جذاب و هیکل عضله ای. آلفایی که جذاب بود و در عین حال شبیه یک خرگوش مهربون و شیرین بود.

My peace Where stories live. Discover now