Last part

536 82 16
                                    

فقط همون کلمه کافی بود تا تمام فشار این مدت از روی دوش‌هاش برداشته بشه.«بچه‌ی ماست!» گرگ کوچیکی از وجود امگای محبوبش و خودش!
قلبش با شنیدن این کلمه، به جای مایع غلیظ قرمز رنگ، فقط شادی و خوشحالی رو پمپاژ می‌کرد.
آرامش اون آغوش، اون کلمه، و برداشته شدن فشار افکار تیره و منفیش باعث شده بود روحش مانند یک پر سبک بشه. وزن سنگینِ غم رو دیگه احساس نمی‌کرد.
جیمین رو محکم‌‌تر توی آغوشش فشرد و با ذوق و خوشحالی به گردنش بوسه می‌زد. بوسه‌های خیسش رو از گردن تا خط فک امگا کشید و وقتی به لب‌های زیبا و درشت‌امگا رسید مکث کرد. حاضر بود ساعت‌ها، روزها و حتی سال‌ها بشینه و لب‌های خندون امگا رو ببینه و غرق بوسه کنه؛ و قسم می‌خورد نه تنها خسته نشه، بلکه هر لحظه حریص‌تر هم بشه. کی فکرش رو می‌کرد آلفایی که حتی اسمش توی میدون جنگ، لرزه به تن دشمناش می‌نداخت. اینجوری شیفته و معتاد امگایی بشه؟
جیمین با لبخند چشم‌های زیبای آلفاش رو نگاه کرد و با انگشت‌های سفید‌ش، صورت دلربای جونگ‌کوک رو قاب گرفت. چشم‌های ستاره بارون جونگ‌کوک از روی لب‌های جیمین برداشته شد و مسیرش رو به چشم‌های امگا تغییر داد. جیمین لب‌های قلوه‌ای و زیباش رو روی لب‌های باریک جونگ‌کوک گذاشت. لبخندی از تفاوتشون زد، هردوی اون‌ها سرشار از تفاوت و شباهت بودن و کاملا، هم رو تکمیل می‌کردن.
+بی‌نهایت عاشقتم جونگ‌کوکی.
-اندازه‌ی تمام عالم می‌پرستمت جیمین. عشقت تمام وجودم رو بلعیده و به جز تو، نمی‌تونم به کس و چیزی فکر کنم. عشق خیلی عجیبه جیمینا؛ دوریت تمام وجودم رو خورد می‌کنه و نزدیکیت، آرامشی رو بهم می‌ده که هیچ جا نمی‌تونم پیداش کنم.
***
دقیقه‌ها بود که کنار هم دراز کشیده بودن. سر جیمین روی بازوی جونگ‌کوک بود و بی‌حرف، فقط از آغوش هم آرامش می‌گرفتن. جیمین سرش رو کمی پایین‌تر آورد و گوشش رو به سینه جونگ‌کوک چسبوند و زمانی که صدای ضربان قلب آلفا رو شنید، لبخند رضایت بخشی مهمون لب‌هاش شد. چشم‌هاش رو بست و صدای آرومش پرده گوش جونگ‌کوک رو نوازش کرد.
+ جونگ‌سوک همه چیزو بهم گفت و بعد ازم خواست تا باهاش به سفر برم. هم به خاطر مشکوک شدن پدرت به رابطه من و تو و هم..
چشم‌هاش رو باز کرد و نیم نگاهی به جونگ‌کوک انداخت تا از حالش مطمئن بشه. مرد بزرگ‌تر فقط جیمین رو محکم‌تر به آغوش کشید و بی‌حرف، سرش رو تو موهای امگا فرو کرد و عمیق بوسید.
+ برادرت نقشه داره تا تورو به تخت بنشونه و انتقامتون رو از مادرش بگیره. توی سفرمون، جونگ‌سوک عده‌ی زیادی از مردمی که از خشکسالی و کمبود غذا ناراضی بودن رو با خودش متحد کرد. یه مدت طول کشید تا مردم راضی بشن و اما بالاخره موفق شد. تعدادی از افراد قصر هم با ما هستن. فردا، روز قبل از مراسم نامزدیِ من و جونگ‌سوک، قرارِ شامی برپاست. فقط من،جونگ‌سوک، ملکه و پادشاه و تو به عنوان فرمانده و چندین محافظ در اتاق حضور داریم. غذای ملکه مسمومه و هیچ پیش مرگی قرار نیست غذاها رو تست کنه. تمام محافظین هم از متحدین جونگ‌سوکن. پس از مرگِ ملکه، محافظین پدرت رو می‌گیرن. اگر قبول کنه تو جانشین‌ش بشی، همه چی تقریبا خوب تموم می‌شه اما اگر قبول نکنه... 

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 22 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My peace Where stories live. Discover now