یازدهم _ پر سر و صدا

256 52 14
                                    

چند قدم به داخل برداشت چراغ‌های آپارتمان خاموش بود جیمین آهی کشید و دسته کلید رو روی میز کنار در انداخت صدای برخورد کلید و میز توی گوشش پیچید و اخمی کرد

جه بوم: دیر کردی جیمین فکر کردم بهت هشدار داده بودم که باید ۹ خونه باشی

جیمین چشم هاش رو بست، انتظار این رو داشت، حتی قبل از اینکه جه بوم حرفی بزنه جیمین بوی عطرش رو حس کرده بود و میدونست نامزدش اونجاست.

جیمین : چرا توی تاریکی نشستی...؟
می‌دونی که ته، چه جوری هست. وقتی به هم می‌رسیم کلی حرف برای زدن داریم تازه ازم خواهش کرد که شب رو اونجا بمونم.

آروم شروع به درآوردن کفش‌هاش کرد و چند قدم به کاناپه‌ای که حدس می‌زد جه بوم اونجا باشه برداشت.

خودش هم نمی‌خواست نوری توی فضا پخش باشه.

جیمین : جدی میگم یه جورایی حتی به التماس کردن افتاده بود. اون کوچولوی احمق خیلی دوستم داره و بهم وابسته هست.

جه بوم : واقعا و این رو توی همین چند ساعت فهمیدی فکر می‌کنم قرارمون چیز دیگه‌ای بود.

جیمین بی هدف به سمت آشپزخونه راهش رو کج کرد.

جیمین : خوب از اونجایی که من هم آدم هستم ممکنه اشتباه کنم، ولی توی این مورد شاید من به زمان بیشتری نیاز داشته باشم برای تصمیم‌گیری و جابه جایی. امیدوارم من رو درک کنی بوم.

جیمین برگشت پشت سرش رو نگاه کرد دلش می‌خواست حسابی جه بوم رو حرصی کنه از همین جا و توی همین تاریکی هم می‌تونست حس کنه که نگاه جه بوم کاملاً روش زوم هست.

جیمین : همینطور که من تو رو درک کردم و بهت زمانی رو که نیاز داشتی دادم.

آپارتمان اونقدر ساکت بود که صدای پوزخند
جه بوم کاملاً واضح شنیده شد.

جه بوم : که اینطور پس قرار هست گِرو کِشی کنی!منظورت چیه عزیزم؟ چون من برای به فام دادنت نیاز به زمان بیشتری دارم اینو میگی؟ باشه یعنی اینقدر دوست داری به فاک بری؟

جیمین آب دهانش رو قورت داد و دندون هاش رو به هم سایید.

جه بوم به آرومی از روی کاناپه بلند شد و به سمت جیمین رفت.

جیمین : تو نمی‌تونی همچین چیزی رو اینطوری به زبون بیاری این خواسته‌ای نیست که از روی زیاده خواهی باشه حق طبیعی....

جه بوم نزدیک به جیمین ایستاد، حالا راحت‌تر می‌شد چهرش رو دید، بوی عطری که همیشه روی لباس‌هاش اسپری می‌کرد قوی‌تر به مشامش رسید ، نگاه خیره و عجیبش باعث شد که جیمین حرفش رو تموم نکنه و آب دهانش رو قورت بده.

جه بوم : هوم... ادامه بده... دوست دارم بشنوم وقتی که داری برای زودتر به فاک رفتنت هزار جور حرف فلسفی پشت هم میبافی. تلاش کردنت رو دوست دارم.

به سردی برف (فصل دوم) Where stories live. Discover now