پنجم_ نشونه

278 66 8
                                    


جونگکوک : جیمین ؟

زن غریبه : اوه، درسته ،این جونگکوک هست

هردو با هم اینو گفته بودن، لحن سرد و لحن گرم زن غریبه، یه جورایی قاطی شد و...

لبخند جه بوم، کمی کمرنگ شد و جونگکوک رو از آغوشش بیرون کشید.
با تعجب بهش نگاه کرد و رد نگاه جونگکوک رو روی جیمین دنبال کرد.

جه بوم: درسته... اوه... بله ایشون جیمین هستن پارک جیمین....
عزیزم بیا جلوتر، خجالت نکش.

دستش رو به طرف جیمین دراز کرد تا اون رو به جلو دعوت کنه.

جیمین به زور و با سختی زیادی ، قدمی به جلو برداشت ،توانایی تحملِ سنگینیِ نگاهِ اون دو جفت چشمِ دوخته شده بهش رو نداشت.

جه بوم، جیمین رو تقریباً به خودش چسبوند، زن غریبه لبخند گرمی زد که از چشم جیمین دور نموند، اگه اون سکوت یکم دیگه ادامه پیدا می‌کرد مطمئناً اون زن غریبه و جه بوم احتمال میدادن که جیمین و جونگکوک از قبل همدیگه رو می‌شناسن، نه؟ نه نه... اون اصلاً اینو نمی‌خواست...

جیمین به زور خودش رو مجبور کرد تا چند کلمه از دهانش خارج شه...

جیمین : سسسلام خ خ خانم، خیلی خوش اومدید...

زن غریبه قدمی به جلو برداشت دست دراز شده جیمین رو بین دو تا دست‌های خودش فشرد، لبخند صادقانه‌ای زد که برای چند ثانیه دل جیمین رو گرم کرد، اما حضور اون پسرِ ایستاده کنار اون زن واقعا...

هیچ کلمه ای واسه توصیفش، به ذهن جیمین نمی‌رسید پس فقط
آب دهنش رو قورت داد و به سمت جونگکوک نگاه کرد.

جیمین : و همینطور شما آقا...

سعی کرد بدون لکنت اینو بگه...

جونگکوک دستش رو از توی جیبش بیرون کشید زودتر از جیمین دستش رو دراز کرد، یه جورایی می‌تونست حدس بزنه که جیمین، قصد دست دادن بهش رو نداره.

جه بوم با خوشحالی که هنوز برای جیمین عادی نشده بود، به سمت زن غریبه اشاره ای کرد..

جه بوم : جیمین عزیزم یادته که راجع به خواهرم باهات صحبت کرده بودم؟ ایشون خواهر عزیزم
سویون هستن و خواهرزاده عزیزم، جونگکوک.

درسته، اون جونگکوک بود، جونگکوک اونجا ایستاده بود، مثل یه خواب... حتماً داشت خواب میدید که اوضاع، اونم توی همچنین شبی اینقدر به هم پیچیده شده بود...

ممکن نبود توی بیداری، تهیونگ ازش جدا شه
یا ممکن نبود که جونگکوک درست توی شب نامزدیش سر و کلش دوباره پیدا شه، اون هم وقتی به عنوان خواهر زاده ی نامزدش، اونجا باشه.

با حس لمس آرومی پشت کمرش، جیمین از افکارش بیرون کشیده شد.

جه بوم : عزیزم؟ حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟

به سردی برف (فصل دوم) Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz