نهم_غلط

268 60 20
                                    

از اونجایی که کلی وقفه افتاد بین پارت هشتم و این پارت
.
.
.
آنچه در گذشته خواندید

جیمین توی شبی که نامزدیش رو با جه بوم اعلام کردن و جشن مختصری گرفتن، به تهیونگ اعلام کرد که قراره از اون به بعد با نامزدش زندگی کنه، این باعث شد تهیونگ عصبانی شه و به همراه دوست پسرش شونو، جشن رو قبل از رفتن مهمونا ترک کنن.

جه بوم، یه مهمون ویژه داشت، توی جشن، یه تجدید دیدار با کسی از گذشته داشت که به خاطرش، جیمین شوکه شد. خواهر بزرگتر جه بوم و جیسو، که اسمش سویون بود، به همراه پسرش که از قضا جونگکوکِ بوگندو از اب دراومد، خودشون رو نشون دادن و شب رو همراهشون در ویلای کنار دریاچه گذروندن و يه جورایی باعت به هم ریختن ماه عسلشون شدن .

جونگکوک اوایل صبح به اتاق جیمین اومد و اون رو برای هزارمین بار مطمئن کرد که اون اصلا بوگندو نیست، اما همزمان با حرفاش ذهن جیمین رو مشغول و آزار داد و باعث شد که اون نتونه به اندازه کافی برای جه بوم دلبری کنه تا راضیش کنه تا این بار واقعا به فاکش بده ، حداقل این چیزی هست که جیمین فکر میکنه، پس در نتیجه با
جه بوم قهر کرد و موقع صبحانه توی لیوان شیر جونگکوک تُف انداخت، که خب، یه جورایی توسط جه بوم لو رفت و مچش گرفته شد.

بعدش جیمین تصمیم گرفت تا به تهیونگ التماس کنه که راجع به شرایطش بهش کمک کنه چون اصلا دلش نمیخواست جه بوم راجع به جونگکوک چیزی بفهمه، بنا به دلایلی البته.

تهیونگ به تماس هاش جواب نمی‌داد، پس جیمین مجبور شد به فرشته ی نجاتش، هوبی هیونگ زنگ بزنه و ازش بخواد پیغامی رو به تهیونگ، راجع به جونگکوک آب دماغ برسونه و در ادامه.....
________*****_______

جه بوم : عزیزم... جیمین، داری راجع به چی حرف میزنی؟

جیمین به سمت میز آرایشش رفت. ادکلن و چند تا از کرم هاش رو برداشت و توی چمدون کوچیکی جا داد.

جیمین: تمومش کن بوم... من حتی عزیز واقعی تو هم نیستم بهت که گفتم آدم ‌هایی که سعی می‌کنن من رو نادیده بگیرن، حق ندارن ازم سوال بپرسن و تبریک می‌گم تو خودت رو خوب توی این دسته جا دادی

جه بوم: من اصلاً متوجه نمی‌شم دلیل این همه عصبانیتت از چیه.

جیمین نفس عصبانیش رو بیرون داد برگشت و با خشم به جه بوم نگاه کرد.

جیمین: واقعاً انقدر احمقی که نمی‌فهمی؟
باشه بلند میگمش هر چند که می‌دونم دقیقاً می‌دونی که چرا انقدر ازت ناامید شدم.

چند ثانیه سکوت کرد در چمدون رو محکم روی هم کوبید و به سمت جه بوم رفت.

جیمین : دو سال هست که دوست پسرم حتی بهم دست هم نزده شب نامزدیمون هم همینطور. فکر می‌کنی نمی‌دونم که یک مشکلی این وسط هست؟ نکنه به اندازه کافی برات جذاب نیستم؟

به سردی برف (فصل دوم) Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora