𝕡𝕒𝕣𝕥 1 ⌖

1.3K 101 3
                                    

کوک :

با گوش دادن به موزیک ملایمی که از هدفون قهوه‌ای طلایی رنگش گوش می‌داد به فکر فرو رفت

+ من الان سال آخر دبیرستانم پس باید حسابی تلاش کنم تا توی دانشگاه ملی سئول پذیرش شم ، من باید افتخار خانوادم باشم درست مثل برادرم

با صدای تقه‌ای که به در خورد از فکر بیرون آمد و چشمش را باز کرد

جینی :پسرم کوک بیا شام آماده است

با گفتن چشم کوتاهی به سمت طبقه پایین حرکت کرد.

درست مثل همیشه پدر و مادرش پشت میز نشسته و مشغول صحبت بودن.

ماریا هم مشغول سرو غذا بود.

پشت میز نشست و شروع به خوردن کرد.

جینی : عزیزم پسرمون جین کی به خونه برمی‌گرده از زمانی که برای کار به لندن فرستادیش هنوز به خونه برنگشته ، الان نزدیک یک ماهه که پسرم رو ندیدم.

جئون شین هه ، بزرگ خاندان جئون رو به همسرش جینی کرد و گفت : اوه عزیزم به زودی به خونه برمی‌گرده اون تونسته تو این مدت با شرکت‌های بزرگی قرارداد امضا کنه .

نگران نباش هفته یِ آینده به خونه برمی‌گرده..

جینی : خوشحالم که به زودی به خونه میاد.

جئون : بله عزیزم من دو تا پسر دارم که باعث افتخار من هستند.

با شنیدن این حرف‌ها از پدرش ذوق خاصی تو دل کوک به وجود آمد اما این باعث نمی‌شد که از استرس و نگرانیش برای قبولی در دانشگاه سئول کم بشه و اون می‌ترسید که نتونه همونطور که پدرش ازش انتظار داره افتخار پدرش بشه.

بعد تمام شدن غذا جئون بزرگ ، جلوی پنجره بزرگی که رو به حیاط خونه بود ایستاد .

در حال نوشیدن بود که متوجه شد کوک به آرامی به پشت سرش نزدیک میشه.

اون خیلی استرس داشت و باید با صحبت کردن با پدرش از استرس و ترسش کم میکرد.

جئون : چیزی شده پسرم ؟؟

کوک با گزیدن لب پایینش شروع به صحبت کرد.

+ اممم پدر مـ ..من میترسم نتونم باعث افتخار شما بشم

پدرش با مهربانی بهش لبخند زد و گفت: تو پسر کوچولوی منی تو خیلی باهوشی و قطعا قبول میشی

درضمن بعد من قراره تو و برادرت مسئول شرکت باشید. خودت رو دست پایین نگیر ، خون جئون تو رگهات جاریِ پسر...

همینطور که مشغولِ صحبت بودن تلفن زنگ خورد.

جئون: اوه پسرم بعدا صحبت میکنیم باید به این تماس پاسخ بدم.

بعد اتمام صحبت پدرش به سمت اتاقش رفت ...

بله مدیر وانگ!

وانگ : هنوز کار های گمرک را انجام ندادی؟؟ چرا اجناس هنوز نرسیدن.؟؟

ABYSSWhere stories live. Discover now