𝕡𝕒𝕣𝕥 3 ⌖

905 95 3
                                    

تهیونگ :

بعد نیم ساعت بالاخره به رستوران سوشی اودا رسیدن ، وارد رستوران شدن

فضای جالبی داشت تهیونگ هروقت که به ژاپن سفر میکرد حتما به چند رستوران و چند محله خاص سرمیزد .. براش یادآور مادرش بود .

بعد نشستن پشت میز آقای تاکشی یامادا سر صحبت را باز کرد.

تاکشی: اوه آقای کیم واقعا برای من باعث افتخاره که شخصا با شما در این رستوران حضور دارم .

بیشتر اوقات با نمایندگانتون جلسه برگذار میشه .

- بله افرادم پیگیری میکنند .

- محموله جدید محصولات پزشکی باید طبق زمان تعیین شده به دست افرادم برسه وگرنه من میلیارد ها دلار ضرر میکنم .. قطعا نمیخواید من رو به زحمت بندازید، درسته؟

تاکشی: البته ... البته من سر همون تاریخ محموله رو ارسال میکنم لطفا هوای منو داشته باشید.

- بسیار خوب.

دستش رو بلند کرد و به وایتر (گارسون به زبان ژاپنی) اشاره کرد .

وایتر : بله قربان

- لطفا برای من واگاشی به همراه یک نوشیدنی به پیشنهاد سرآشپز بیار.

وایتر : حتما قربان .

نوشیدنی پیشنهادی سرآشپز ساکه بود که از برنجی با کیفیت تهیه میشود و ترکیب خوبی با غذای واگاشی که نوعی غذا با گوشت گاو کبابی با سس ترشکی بود .

تهیونگ دوست داشت وقتی غذا میخوره به نوای موسیقی گوش بده پس هم تهیونگ و هم تاکشی در سکوت از غذا لذت بردن.

کوک :

مرد جوان ، بیدار شو به توکیو رسیدیم باید پیاده شی.

کوک که حسابی غرق خواب بود به زور چشمش رو باز کرد و خمیازه ای کشید..

بعد از مالیدن چشمش بلند شد و کوله اش برداشت .. به یک سمت نامشخص و بی هدف حرکت کرد .. ایده ای نداشت که کجا بره و شب رو کجا سر کنه ..

تقریبا دیگه هوا تاریک شده بود ، ساعت هم عدد 8 رو نشون میداد .. حسابی گرسنه بود و صدای قاروقور شکمش بلند شده بود ..

+امممم چه بوی خوبی.

داخل یه کوچه به نسبت بزرگ کلی غذای خیابونی داشت که از بوشون معلوم بود خیلی خوشمزه ان.

کوک داشت به غذا ها نگاه میکرد و با مترجم موبایلش کلنجار میرفت تا از فروشنده غذا بخره و آدرس یک مهمان خانه که شب رو اونجا سر کنه بپرسه .

*عوضی پول منو بالا میکشی ؟؟؟ .. الان که استخونات شکستم میفهمی سر من کلاه گذاشتن یعنی چی ..

** ولم کن ببینم من پول تو رو میخوام چیکار ؟... دستت بکش ..

ناگهان دعوایی رخ داد .. کوک خیره به اون دو مرد جوان نگاه میکرد تنها چیزی که از حرفاشون فهمیده بود کلمه پول بود . وقتی دعوا تموم شد به خانم فروشنده گفت:

ABYSSWhere stories live. Discover now