+ اوه ب..ب..ببخشید .. من..م..متوجه شما ن..نبودم
تهیونگ با تعجب به پسرک خیره شد ..
کوک با موهای ژولیده و فقط با یه پیراهن مشکی بدون شلوار جلوش ایستاده بود و با چشم های تیله ای ترسیده ، کمی به چهره مرد خیره شد ، آشنا بود .. اما نمیدونست این چهره زیبا و جذاب رو کجا دیده . مرد روبه روش شبیه یه مدل معروف بود .
+ من ..من شما رو میشناسم ؟؟ ... چهره شما خیل..
کمی فکر کرد و با تعجب ادامه داد : وایسا ..وایسا ببینم ..شما ..شما
- من چی ؟!
+ م..من شما رو میشناسم ..
تو چشم های پسرک برق امید پدیدار شد و این کاملا از چشم های درشتش قابل دیدن بود ..
تهیونگ با دیدن اون چشم ها به سختی ازش رو برگردوند .. اون نمیخواست فعلا کوک ببینتش و بدونه ارباب جدیدش هست ، روش رو برگردوند و لبش رو با زبونش تر کرد و چشم هاش رو بست .. الان چی بهش میگفت ؟!
+ شما رو تو بار دیده بودم.. اره خودتی .. وای خدا جووون ممنونم
- چی ؟! .. تهیونگ که از حرف های اون سر در نمیاورد به سختی آب دهنش رو قورت داد و خواست چیزی بگه که اون خرگوش کوچولو پیش دستی کرد و لب زد :
+ کمکم کن .. من.. من نباید اینجا باشم .. منو از این عمارت ببر بیرون لط..لطفا
تهیونگ از این که کوک بی اجازه اتاقش رو ترک کرده بود و باز قصد فرار داشت عصبانی بود اما وقتی التماس های کوک رو دید ، چشم هاش .. نه اون نمیتونست به اون موجود شیرین نه بگه .. دلش نیومد مخالفت کنه
کتش رو درآورد و روی شونه کوک گذاشت.
- بی صدا همراهم بیا
سمت پارکینگ رفت و کوک مثل جوجه اردک پشتش سریع حرکت میکرد .. به اطراف نگاه نمی کرد و فقط تمرکزش روی خارج شدن از این عمارت لعنتی بود ..
- سویچ بنز رو بده .. با چهره ی سردی لب زد که نگهبان با دیدن اون برده کنار ارباب با تعجب و من من لب زد :
*ق.. قربان ..اما ...
- مشکلی نیست .. بده
با نگاهش مرد رو ساکت کرد و بعد گرفتن سویچ به سمت بنز حرکت کردن .. بعد سوار شدن کوک خود هم سوار ماشین شد و به سرعت عمارت رو ترک کردن ..
YOU ARE READING
ABYSS
Romanceکوک به اجبار پدرش مجبور به رفتن به آکادمی هوانگ میشه اما نمیدونه اون آکادمی پسرهای جوان را به عنوان پــ🔞ــارتنر وارث بزرگترین باند مافیای آسیا یعنی کیم تهیونگ تربیت میکنن... خرگوش کوچولو ، برای رسیدن به اهدافش که پذیرش تو دانشگاه ملی سئول هست ، حاض...