؟ : بسیار خب طبق نقشه پیش برید ..
** بله قربان ..
.
.
به سمت حیاط رفت و سوار بنز مشکی رنگش شد ..
- من زودتر میرم ..
دل تو دلش نبود ..
تهیونگ خیلی دلتنگ خرگوشش بود و نمیتونست بیشتر از این ، این دوری رو تحمل کنه ، حدود دو هفته میشد که جونگکوک رو در آغوش نگرفته بود و بشدت تشنه چشیدن لب های پسر بود ..
به سرعت به سمت سئول رانندگی میکرد .. هیچی جز دیدن کوک اون لحظه براش مهم نبود .. پاش رو روی گاز گذاشت و با سرعت بالای 110 تو اون جاده تاریک میروند ..- یخورده دیگه صبر کن ، من دارم میـ ..
.
.
با صدای گوشیش با عشوه جواب داد :
سئونگ : اوه اوه ببین کی دلتنگ من شده !! پرنس وا..
با شنیدن صدای گرفته وانگ و صدای پیجر با نگرانی فریاد زد : چه اتفاقی افتاده ؟؟؟ ... تو کجایی ؟؟ ..
حرف بزن لعنتی ! ..با شنیدن ماجرا ، اخم هاش تو هم رفت .. سمت افرادش رفت و ماجرا رو به صورت مختصر به چند تا از افراد وفادارش گفت ..
سئونگ : هی تو بیا اینجا* بله قربان
سئونگ : عده ای رو آماده کن تا همراهم بیان ...
همینطور که سمت در میرفت لب زد :
راستی ، ناگیسا کجاست؟* ناگیسا خوابیده قربان.
سئونگ : خوبِ .. مراقبش باش ، من میرم تا ماجرا رو بررسی کنم ..
* جناب سئونگ .. رییس کیم چطور هستن ؟!
سئونگ : نمیدونم .. میرم که ببینم چه اتفاقی افتاده .. ناگیسا نباید از این موضوع باخبر بشه فهمیدی ؟؟
مواظبش باش* بله قربان
سئونگ به سرعت با افرادش ، عمارت رو ترک کردن.. خبر حمله به ارباب توعمارت دهن به دهن می گشت ..
** آهای فهمیدی چه اتفاقی افتاده ؟؟
* تو راه برگشت به اتومبیل ارباب حمله شده ایشون الان بیهوش تو بیمارستان بستری هستن..
YOU ARE READING
ABYSS
Romanceکوک به اجبار پدرش مجبور به رفتن به آکادمی هوانگ میشه اما نمیدونه اون آکادمی پسرهای جوان را به عنوان پــ🔞ــارتنر وارث بزرگترین باند مافیای آسیا یعنی کیم تهیونگ تربیت میکنن... خرگوش کوچولو ، برای رسیدن به اهدافش که پذیرش تو دانشگاه ملی سئول هست ، حاض...