I wanna be alive.

898 75 38
                                    

سلاااام این پارت اول فصل دوم هستش و قراره شاهد ارتباط بیشتر جیمین با تهیونگ و جونگکوک باشیم.

~~~~~{∆∆}~~~~~

+ این داستان با علاقه بیش از حد من به زنده موندن شروع شد.
اینو یادت نره.

+ پارک جیمین.

~~~~~{••}~~~~~

پارک جیمین:::

صداهایی می شنید.
& محاله ممکنه زنده بمونه.
ما تمام تلاشمون رو میکنیم اما بعید می‌دونم فایده ای داشته باشه.

- هوی تو دکتره احمق اون تنها برادر یونگیه بهتره یه گو**هی بخوری.

این صدای غریبه صدای کی بود؟
تهیونگ؟ نه.
جونگکوک؟ نه.
یونگی؟ نه.
پس کی بود؟

قرار بود دوباره وارد یه دنیای جدید بشه؟
بازم یکیو قربانی کنه؟
اما اینجا یه هیونگ داشت تازه پولدار هم بود.
دوست داشت همینجا بمونه....
اینجا یه هیونگ داشت تازه پولدار هم بود....
(داره این دلیل رو برای خودش تکرار میکنه)
نه نمی‌خواست بره....

+می‌خوام همینجا بمونم.

× چی؟
گوش کن جیمین تو هیچیت نمیشه خب؟ باشه؟ صدای منو میشنوی؟

جونگکوک....

+ نه نمیشنوم........
بازم تاریکی؟
دوباره مردم؟
نه.
نمیخوام.

با فریاد بلندی سر جاش نشست.
نفس نفس می زد.
به اطراف نگاهی انداخت.
یه اتاق لوکس دیگه....

زنده بود؟
اینجا یه دنیای دیگه است؟
خواست حرف بزنه اما با تیر کشیدن گلوش دهنش رو بست.
با دستش گلوش رو لمس کرد.
باندپیچی شده بود.

پس زنده مونده بود.
هوا تاریک بود.
میتونست از پنجره بیرون رو ببینه.
اما نکنه که دیگه نتونه حرف بزنه؟

~~~~~{••}~~~~~

کیم نامجون:::

با بهت به نامه توی دستاش نگاه میکرد.
تمام بدنش خونی بود.
تنها برادر بهترین دوستش آسیب بدی دیده بود.
تمام مدت مراقب اون بود و بدنش پر از خون اون بود و حالا معشوقش....
نبود؟؟
وقتی که به آغوشش نیاز داشت؟؟
رفته بود.....؟
به همین اسونی؟!
اما بهش اعتماد کرده بود؟!
قرارشون این نبود.
به اتاقشون نگاه کرد...
وقتی برگشته بود فقط همین نامه توی اتاق بود.
بدون جین اتاق چقدر سرد بنظر می‌رسید.
اشک توی چشم هاش جمع شده بود.
صبر کن اشک؟
نه نباید گریه میکرد‌.
اگه اشک می‌ریخت نمیتونست معشوقش رو پیدا کنه.

- قسم میخورم پیدات میکنم جین.
بعدش پاهاتو قطع میکنم تا دوباره از پیشم نری.
نمیذارم که منو ترک کنی......
نه نمیتونم.... بدون تو.....

~~~~~{••}~~~~~

کیم سوکجین:::

با آرامش قهوه تلخش رو مزه کرد.
به دریا نگاه کرد.
چقدر دلش برای آرامش تنگ شده بود....
تصمیم درستی گرفته بود ایتالیا مکان مناسبی بود.

از بالکن خارج شد و به خونه کوچیکش نگاهی کرد.
یه خونه دنج و ساده.
حالا باید یه شغل مناسب هم پیدا می کرد.
بعد همه چیز مثل سابق میشد. البته بدون اون آلفای سلطنتی.
نمیدونست چرا اما با فکر به نبود آلفای سلطنتی دلش گرفت.

~~~~~{••}~~~~~

جانگ هوسوک:::

- هوسوک خبری نشد؟

با شنیدن اسمش با صدای معشوقش آروم به طرفش برگشت.

اگه میدونست با صدا کردن اسمش چه بلایی سر قلبش میاره مسلما هیچوقت صداش نمی کرد.

به لباس های یونگی نگاه کرد البته که هنوزم لباس های که براش آماده کرده بود رو نمیپوشید معتقد بود که اون لباس ها اصلا مناسب نیستند و لباس های رسمی و پوشیده هوسوک رو میپوشید.

+ از چی خبری نشد؟

یونگی عصبی نگاش کرد.

- از جیمین دیگه....

اما هوسوک لبخند رو اعصابی زد.

+ اوه گفتن که حالش خوبه نگران نباش.

~~~~~{••}~~~~~

پارک جیمین:::

خب.... توی عمارت تهیونگ و جونگکوک بود.
دکتر بهش توضیح داده بود که تا مدتی نمیتونه صحبت کنه و طبیعیه.

یونگی کجا بود؟

تهیونگ و جونگکوک هم نبودن.

عجیبه....
انتظار داشت که اون آدمای وسواسی دورش باشن....

بلند شد و از اتاق خارج شد.
یکم سرگیجه داشت اما طبیعی بنظر می‌رسید.‌

قبلا این عمارت رو ندیده بود.
یه ساختمون سه طبقه بود.....
در عرض یک ساعت کل اونجا رو گشت.

و در آخر در طبقه سوم روبه روی پیانوی مشکی ایستاده بود.
دوست داشت لمسش کنه.

اما میترسید خرابش کنه.
از بچگی همین بود وقتی خیلی از یه چیزی خوشش میومد میترسید نزدیکش بشه.

حالا جدا چرا انقدر احساس تنهایی میکرد؟!

~~~~~{•|•}~~~~~

پارت اول یکم کوتاهه
اما خودم فصل دوم رو بیشتر دوست دارم و امیدوارم شمام همینطور باشید😍😍
هر هفته دو الی سه پارت گذاشته میشه
من بی صبرانه منتظر کامنت ها و ووت هاتون میمونم❤️❤️





life againWhere stories live. Discover now