dev**l

376 67 20
                                    

اهمیتی نمیدم که باید چیکار کنم؟!
دزدی کنم؟!
به کسی آسیب بزنم؟!
کسیو بکشم؟!
با شیطان معامله کنم؟!
خودِ شیطان بشم ؟!
هیچکدوم مهم نیست.... من بخاطرت هرکاری میکنم....

# اگه بگید این دیالوگ کیه دوتا پارت جایزه ای آپ میکنم....

~~~~~{••}~~~~~

پارک جیمین:::

هیچ پولی نداشت.
هیچی.
واقعا هیچی.
+ هنوز باورم نمیشه.
من میخواستم اینجا بمونم چون اینجا پولدار بودم تازه یه هیونگم داشتم اما....
الان نه پول دارم.
نه هیونگ اینجاس.
و حتی یه امگام که می‌تونه باردار بشه.

دوست داشت گریه کنه.
این حجم از بدشانسی داشت دیوونش میکرد.

بلند شد و از اتاقی که داخلش بود بیرون رفت.
یه خونه ویلایی قشنگ بود...

تازه یه طبقه زیرزمینی هم داشتن که راه پله مخفی داشت و توی نقشه معماری نبود....
خیلی دوست داشت بدونه که اون پایین چیه.
اما تهیونگ و جونگکوک به طور غیرمستقیم تهدیدش کرده بودن که پاشو اونجا نذاره.

اما جیمین یه افسر نمونه بود چطور میتونست برخلاف غریزه پلیسیش کار کنه؟!
غریزه اش می‌گفت که باید بره اون پایین و منتظر فرصت مناسب بود تا انجامش بده...
وقتی که اون دوتا نبودن.

خب متاسفانه اون دوتا کاملا هر روز خونه بودن.

از راه پله پایین رفت و داخل هال شد.
مقابل جونگکوک روی مبل نشست ، پا روی پا انداخت و با اعتماد بنفس بهش خیره شد.

داشت توی لپ تاپ یه کارایی میکرد و اصلا به جیمین توجهی نداشت.

+ هوی میدونی که من یه امگام؟

نگاه کوتاهی بهش انداخت.
× کاملا در جریانم جیمین.

+ به عنوان یه امگا نیاز به توجه دارم.

بعد از گفتن این جمله ، سر جونگکوک همراه با نگاهی پر از تعجب ، بالا اومد.

× ببخشید؟

+همون که شنیدی.

× تهیونگ؟ تهیونگگگگگگ؟

+ داری چیکار میکنی؟

× من نمیتونم تنهایی از پس این موقعیت بر بیام.
تو دیوونه شدی.
فقط بخاطر اینکه تهیچنگ گفت بعد از ازدواج بهت سی درصد از سهام شرکت رو میده داشتی جفتمون رو کچل میکردی.
بعد الان میگی توجه میخوایی.... این خیلی ترسناکه.....

+ هوییییی از بس که بی لیاقتی....

اما جونگکوک بلند شد و رفت دنبال تهیونگ.

+ هیییی وایسا. وایسا ببینم.

خب جونگکوک بدون توجه به جیمین رفت...

اما تنها چیزی که جیمین میخواست این بود که جفتشون رو خر کنه( عذر میخوامم) تا از خونه برن بیرون.....

life againWhere stories live. Discover now