upset

490 75 63
                                    

خب؟
من به چیزی که میخواستم رسیدم پس چرا هنوزم بیشتر میخوام؟!

- جانگ هوسوک

~~~~~{••}~~~~~

مین یونگی:::

چندش آور بود.
منزجر کننده است.
نمیتونست به هوسوک با دیدگاه دیگه ای نگاه کنه.
اما چاره ای نداشت ، داشت؟

هر روز هیچ کاری نداشت که انجام بده.
همینجوری برای خودش می‌چرخید ، به خدمه دستور میداد ، غذا میخورد ، به خدمه دستور میداد ، میخوابید ، به خدمه دستور میداد.

حتی به هوسوک هم دستور میداد.
اون عوضی تمام ثروت و قدرتش رو گرفته بود و حق داشت که سعی کنه یکم از حرصش رو خالی کنه برای همینم حسابی ازش کار میکشید و پول خرج میکرد.

بعد از دو هفته سفر دریایی حالا همسر قانونیش بود.
تو یه عمارت قشنگ هم زندگی می‌کردن اما چطور میتونست یه آب خوش از گلوی اون عوضی پایین بره؟
سیاستی که در نظر گرفته بود این بود.

: شکستن ظروف.
پاره کردن روتختی.
بهم ریختن اتاق کارش چیزی که ازش متنفره.
پاره کردن لباسهای گرونش.
و لاس زدن با خدمتکارا.....
در نهایت وقتی که هوسوک کاملا مثل یه بمب ساعتی میشد خودش رو مثل یه گربه لوس میکرد.....
سیاست خوبی بود؟
باید باهاش حرف میزد تا بذاره جیمین رو ببینه.

همون طور که توی حیاط نشسته بود به خدمتکاری که همیشه همراهش بود گفت

+ باید یه تماس بگیرم...

& شما اجازه استفاده از تلفن همراه رو ندارید.

+ می‌خوام زنگ بزنم به هوسوک.

& پس اجازه بدید شماره شون رو بگیرم.
بفرمایید.

تلفن رو بهش داد.

- بله؟

صدای سرد هوسوک توی گوشش پیچید.
همیشه با همین لحن سرد صحبت میکرد؟

+ می‌خوام جیمین رو ببینم.

- آه یونگی تویی.
سلام حالت چطوره عزیزم؟

+ می‌خوام جیمین رو ببینم.

- نمیشه.

+ بیا معامله کنیم.

- کنجکاوم دیگه چیزی داری که بهم بدی؟

+ همه چیزمو که گرفتی اما اگه بذاری هرچند وقت یه بار جیمین رو ببینم منم دیگه چیزیو خراب نمیکنم.

- اوه عزیزم پس اذیت هایی که این چند وقت میکردی بخاطر این بود؟ که بعدا باهام معامله کنی؟

من یه پیشنهاد بهتر دارم.
من میذارم جیمین زنده بمونه توام دیگه چیزیو خراب نمیکنی.
موافقی مگه نه؟

+ اوه عزیزم میتونی جیمین رو بکشی اما باور کنی یا نه اونوقت منم خودمو میکشم. نظرت راجب این چیه؟

life againWhere stories live. Discover now