هجده روز از وقتی که ترکم کردی میگذره.امروز ذهنم خیلی آشفته اس!
چند روز دیگه عروسیته ولی من هنوز نتونستم هضمش کنم..«میدونم نباید اینو بهت بگم ولی احتمالش خیلی زیاده که اون دختر قبل از تموم شدن همه چیز بین شما هم بوده..وگرنه مگه میشه انقدر زود..»
شات خالی رو کوبیدم روی میز و تیز نگاهش کردم.تهیونگ سریع خودش رو جمع و جور کرد و با تک سرفه ای ادامه داد «راست میگم ولی..»
در جوابش چیزی نگفتم..وقتی بهش فکر کنی متوجه میشی که واقعا هم راست میگه!شاید هم همه چیز از وقتی شروع شده که تو با اون دختر آشنا شدی..
شایدم نه؟ نمیدونم تنها چیزی که مطمئنم ازش اینه که دیگه هیچ علاقه ای به من نداری بخصوص بعد این خبر ازدواجت فکر نمیکنم ذره ای به من حسی داشته باشی..
برای همین تمام امیدی که به برگشتنت داشتم حالا با خاک یکسان شده..تهیونگ یک تیکه گوشت از روی منقل برداشت و گذاشت توی کاسه جلوی من «میخوای بعد اینجا بریم کارائوکه؟خیلی وقته نرفتیم..»
در حالی که شاتم رو پر میکردم سر تکون داد.. فکر بدی نبود شاید بتونم با خوندن آهنگ خودم رو تخلیه کنم!
در عین حال گوشیم رو گذاشته بودم روی حالت سایلنت برای همین متوجه زنگ خوردنش نشدم..
بعد خوردن کمی غذا و چند شات سوجو با یک تاکسی به سمت کارائوکه ی همیشگی رفتیم..
سوار تاکسی که بودین گوشیم چند بار دیگه زنگ خورد اما من نای دست تو جیب کردن نداشتم در نتیجه بیخیال جوابش رو ندادم...
~بهت نشون میدم که چقدر عوض شدم
بهت نشون میدم که چقدر زیباتر شدم..
دیگه نمیخوام مثل یک احمق،به خاطر عشق
و تویی که ترکم کردی اشک بریزم..
با یک مرد بهتر از تو آشنا میشم!
و بهت نشون میدم که از تو زندگی شادتری دارم..~
🎤I will show you by Aileeفکر نمیکردم روزی برسه که بتونم این آهنگ رو درک کنم..انگار تازه الان میفهمیدم هر خطش چقدر عمیق دردی که تحمل کرده اون هم به خاطر ترک شدن توسط کسی که دوستش داشته ..
«جیمینااا بسه دیگه برو آهنگ بعدی چند بار میخوای اینو بخونی؟؟»
اما اون لحظه مغزم داغ کرده بود و کارهایی که میکردم تحت اختیار خودم نبود..اصلا نفهمیدم چیشد و کی دست از آهنگ خوندن کشیدم ..کی روی زمین ولو شدم و با صدای بلند گریه کردم و کی تهیونگ سعی کرد آرومم کنه و از اون محیط بسته من رو ببره بیرون..
و کی در حالی که سرم روی میز سرد یک غذاخوری خیابونی چشمام رو باز کردم..کم و بیش یادمه میخواستم برای دور دوم بنوشم و وارد اولین چادر غذاخوری سر راهم شدم.
«هی..جیمین حالت خوبه؟لعنتی چقدر خوردی که انقدر مست شدی!»
با چشم های نیمه باز به کسی که روی صورتم خم شده بود نگاه کردم اما به خاطر دید تاری که داشتم تشخیص ندادم که کی میتونه باشه..
صدای داد آجوما به گوشم رسید «سریع دوستت رو از اینجا ببر میخوام اینجا رو جمع کنم برم..»
«ببخشید..همین الان میبرمش..» «جیمین میتونی بلند شی؟»
لبخندی زدم و بهش اجازه دادم تا از بازوم بگیره «ته! صدات چرا اینجوری شده سرماخوردی؟»به نیم رخش خیره شدم داشت میخندید حس کردم یه چیزی شبیه به *کیوت* زیر لب گفت «آره فکر کنم سرماخوردم-»
حتی اجازه ندادم حرفش رو کامل بزنه و دست آزادم رو گذاشتم روی پیشونیش «اومو..داغی که..» من احمق حتی نفهمیدم دمای بدن خودم بالا رفته بود و اون اصلا تب نداشت.حس کردم کمی جا خورد چون لبخندش خشک شد و نگاهش رو ازم دزدید «ماشین رو اون طرف خیابون نگه داشتم میتونی راه بیای؟»
سر سنگین شده ام رو تکون دادم و به دنبالش کشیده شدم. «تو کی ماشین خریدی عنتر چرا به من نگفتی؟»
توی عالم مستی فکر میکردم اون تهیونگه اما در واقع هیچ شباهتی به اون نداشت ! جالبیش اینجاست که اون هم وانمود میکرد که تهیونگه...
خندید «یه مدتی میشه..»
تا جایی که سوار ماشینش شدم رو کم و بیش یادم میاد ولی از اونجا به بعدش حافظه ام ارور میده. هیچی یادم نمیاد!
اون مرد کی بود؟از کجا اسمم رو میدونست؟واقعا هیچ ایده ای در این مورد ندارم..
...
اینم از پارت جدید تا جمعه خدانگهدار🫡❤️ راستی میدونستین با پر کردن اون ستاره پایینی نویسنده را بسی خوشحال مینمایید؟ مچکرممم از لطفتون بوس به تک تکتون نظر هم یادتون نره 🫂🫀
YOU ARE READING
365Days || yoonmin
Fanfiction«بهم قول بده وقتی که این گل ها پژمرده شدن فراموشش کنی!» ... 🌟خلاصه: جیمین بعد بهم زدن با دوست پسرش اوقات سختی رو میگذرونه تا اینکه با یک گلفروش به اسم مین یونگی آشنا میشه! اما این گل فروش مرموز با رفتارهای عجیبش جیمین رو گیج میکنه اون قطعا یه مشکلی...