Day 19.

205 45 10
                                    

نوزده روز از وقتی که ترکم کردی میگذره.صبح امروز با سردرد بدی از خواب پاشدم فکر کنم دیشب خیلی زیاده روی کردم!

در حالی که شقیقه ام رو ماساژ میدادم سعی کردم اینکه چطوری سر از خونه درآوردم رو به یاد بیارم..
اما همش هیچ و پوچ بود.

موهامو بهم ریختم و از روی تخت بلند شدم.بلافاصله مینی رو دیدم که با دو خودش رو بهم رسوند و شروع کرد به لوس کردن خودش..
خم شدم و بغلش کردم «مینیاا تو میدونی دیشب من رو کی رسوند خونه؟؟»
اما اون انگار خیلی هم مشتاق بغل من نبود چون بعد چند بار میو میو و تلاش برای پریدن موفق شد تا از بغلم بپره روی تخت..

آخرین چیزی که یادم میاد این بود که با تهیونگ رفتیم کارائوکه ولی بعدش...اونی که من رو آورد تهیونگ بود؟ معلومه دیگه احمق پس کی میتونه باشه!
صدای زنگ گوشیم اجازه نداد بیشتر از این به دیشب نگاه کنم.. با گیجی دنبالش گشتم صدا از پذیرایی میومد.

از اتاق دراومدم و به طرفی که صدا میومد رفتم. گوشیم روی اپن بود.
تهیونگ داشت زنگ‌ میزد. بعد یکم مکث جواب دادم «الو؟»

صدای نگرانش توی گوشم پیچید «هی پسر حالت خوبه؟چرا جواب تلفناتو نمیدادی؟»

در حالی که با دست آزاد شقیقه ام رو ماساژ میدادم جوابش رو دادم «آخ...خوبم خوبم..»

«نگو که تازه از خواب پاشدی!ببینم مگه دیشب ساعت چند برگشتی خونه؟ بعد اینکه از کارائوکه دراومدیم جای دیگه ای رفتی؟»

به فکر فرو رفتم..راستش خودمم هیچ نظری در این مورد ندارم! «مگه تو منو برنگردوندی خونه با ماشینت؟»

صداش توی گوشم پیچید «یاا من ماشینم کجا بود..صبر کن ببینم نگو که تو عالم مستی به نامجون زنگ زدی اونم اومده دنبالت!»

نه!نهه من بمیرمم به اون زنگ نمیزنم..ولی..احتمال داره بهش زنگ زده باشم؟ وای خدایا هیچی یادم نمیاد!!
«نمیدونم...اه هیچی یادم نمیاد..» نگاهی به ساعت انداختم..از نه گذشته بود بیا سر کار هم نرفتمم «من دیرم شده باید برم بعدا حرف میزنیم!» به دنبال این حرف تماس رو قطع کردم.

بدون توجه به پیامکی که چند لحظه پیش برام اومد گوشی رو پرت کردم روی کاناپه و با دو برگشتم اتاق.. رئیس کیم قرار پدرم رو دربیاره!

وقتی آماده شدم و از خونه زدم بیرون اون پیامک رو دیدم  «حالت خوبه؟خمار که نیستی؟ دیشب به نظر میرسید خیلی ناراحتی ..از این به بعد تنهایی ننوش!من میتونم همراهیت کنم..»  اون شماره...شماره ی همون گل فروش بود! چرا باید چنین پیامی بفرسته؟ خدای من دیشب اون من رو رسوند خونه؟اما چطور...

....

اینم از پارت جدید ووت و نظر یادتون نره با تشکر♥️

365Days || yoonminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora