1

133 24 0
                                    


جیرینگ...زنگوله کوچک صدا داد و در باز شد اما بسته نشده صاحب رستوران کوچک غذا های غربی غرید: "تعطیله!"
لحن ملایمی پرسید:"حتی واسه من؟"
لینگ‌هه از پشت دیوار خم شد و به یانگ یانگ نیشخند آشنایش را زد:"خصوصاً واسه شما آقا"

زنگوله کوچک صدا داد و در باز شد اما بسته نشده صاحب رستوران کوچک غذا های غربی غرید: "تعطیله!"لحن ملایمی پرسید:"حتی واسه من؟"لینگ‌هه از پشت دیوار خم شد و به یانگ یانگ نیشخند آشنایش را زد:"خصوصاً واسه شما آقا"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

((فداش شم با اون لباش🥺♡))

یانگ یانگ وارد شد و در را رها کرد تا بسته شود:"چرا امروز باز نکردید؟"
لینگ‌هه به بهانه شستن ظرفهای کثیف سر سینک برگشت و بجای او تان جیان‌سی درحالیکه از پله های مارپیچ گوشه آشپزخانه پایین می آمد نق زنان جواب داد:"چون تولد دوست پسر حضرت آقاست و ما باید کار و زندگیمونو ول کنیم تا یه جشن حسابی براش بگیریم..."
لینگ‌هه با یک فریاد خجل ساکتش کرد:"چقدر بگم لوهان دوست پسرم نیست!"
یانگ به کانتر رسید و با تکیه زدن به آن سعی کرد داخل آشپزخانه را از کنار ببیند:"چند روز به تولدش مونده که!"
جیان‌سی پای پله ها رسیده بود.یک بسته بیست تایی آب معدنی روی سینه بلند کرده بود و فس فس میکرد."نه دیگه...بخاطر قضیه ییبو گفتیم بیندازیمش ام...شب..." نفسش یاری نکرد جمله اش را کامل کند ولی شنیدن اسمش برای لرزاندن قلب یانگ کافی بود.با نگرانی اخم کرد:"قضیه ییبو! کدوم قضیه!؟"
لینگهه شیر آب را بست:"واس فردا صبح بلیط داره ما هم گفتیم تولد رو زودتر بگیریم تا هم توی جشن باشه هم بدرقه اش کرده باشیم"
یانگ دستهایش را مشت کرد و سعی کرد بی صدا فوت کند.وحشت کرده بود!
"مگه جواب دانشگاه اورگون اومد؟"
جیان‌سی برای دیدن یانگ راهش را کج کرد و بسته را روی کانتر گذاشت:"نه ولی صد درصد قبولش میکنند"
یانگ با عصبانیت آنی غرش کرد:"هنوز که هیچی معلوم نیست!"
لینگ‌هه در تایید حرف او اضافه کرد:"بنظر منم داره عجله میکنه لااقل باید مطمئن بشه بعد تصمیم بگیره، وگرنه اگه بره اونجا و معطل بشه چی..." درحالیکه دستهایش را با پیشبند قهوه ای خشک میکرد نزدیک شد ولی یانگ صبر نکرد جمله لینگ‌هه تمام شود.موبایل را از جیب شلوارش بیرون کشید و برای نشستن به سمت نیمکت مبله لب دیوار رفت.
جیان‌سی روی کانتر خم شد:"چیزی برات بیارم یانگ؟"
یانگ حواسش در فرستادن پیام بود و جواب نداد.

:::::::::

درحالیکه از آینه بغل ماشین، خروجی سالن را تحت نظر داشت کف دستهای لرزانش را پشت سر هم به شلوار سیاهش میکشید تا مانع عرق کردنشان شود.بنظر می آمد کار میکاپرها تمامی نداشت و این به نفع شیائو ژان بود که فرصت میداد هیجانش را تحت کنترل بگیرد. یکسال تمام منتظر این لحظه بود.هر چند قبول همجنسگرا بودنش با وجود آن اجتماع استریت و دوستانی که اگر میفهمیدند حتماً مسخره و تحقیرش میکردند و حتی بعید نبود طردش کنند خیلی سخت بود ولی وقتی آنطرف ماجرا ییبو بود همه چیز فرق میکرد. همه سختیها آسان و همه ترسها به زیبایی تبدیل میشد.کسی جز او مهم نبود و او برای همه شادی هایش کافی بود.حتی اگر مجبور میشد به کل دنیا پشت کند و تا ابد تنها بماند باز هم می ارزید خود و زندگیش را فدای یک لبخند زیبای وانگ ییبو کند.

Cold BedWhere stories live. Discover now