3

64 19 8
                                    

(مکان: رستوران لینگ‌هه)
همه دست از کار کشیده، گوشه سالن غذاخوری گرد هم نشسته بودند. خراب شدن سورپرایز تولد برای کسی اهمیت نداشت.از اولش هم مهم نبود...
"چرا باید اینقدر عجله کنه؟!"
سوال دیلان از همه بود:
"اگر مشکل هزینه است میتونه یه مدت با ما زندگی کنه تا وقتش برسه"

یانگ با شناختی که از ییبو داشت گفت:"قبول نمیکنه!"

ژه یوان زیر لب غر زد:"به هرحال فرقی هم نمیکنه چه زود چه دیر بالاخره مجبوره برگرده!"

جیان سی نالید:"باید بشه کاری کرد!"

ژه یوان جواب او را هم داد:"برای هر کاری وقت لازمه که دیگه نداره!"

جیان سی از بیچارگی حرصش را سر او خالی کرد:"به جهنم! حتی اگر مجبور شه برگرده چین میتونیم دوباره بیاریمش ولی باید راهی پیدا کنیم که تا ابد اینجا پیش ما بمونه"
و با بغضی که ناگهان به گلویش نشسته بود بیشرمانه ادامه داد:"من نمیتونم بدون اون زندگی کنم!"

ژه یوان متنفر از شنیدن این جمله از دهان جیان سی دستهایش را مشت کرد و دیلان اینبار با کمی ترس تکرار کرد:
"شما به پیشنهاد من می خندید اما تو این شرایط بنظر میاد تنها راه اینه که..."

"ازدواج کنه؟!"
جیان سی هنوز عصبانی بود پس او جواب داد:"خیلی خب! با کی؟!"

دیلان راضی از جدی گرفته شدن پیشنهادش، سینه صاف کرد:
"نمیدونم...یه دختر پیدا میکنیم که مقیم اینجا باشه..."

یانگ حس کرد زیر پاهایش خالی شد ولی دیلان با هیجان ادامه میداد:
"ولی اقامت از طریق ازدواج دائمیه! اینطوری میتونه برای همیشه بمونه! حتی اگر نخواست میشه بعد اقامت گرفتن طلاقش بده"

جیان سی با خشم از شنیدن این مزخرفات فقط سر تکان داد ولی لوهان بجایش پرسید:
"یعنی همینطوری بریم دست یکیو بگیریم بیاریم تا زن ییبو بشه؟"

دیلان در دفاع از خود لبخند مغرورانه ای زد:
"چرا که نه؟خیلی هم از خداش باشه! ییبو زیباترین پسر دنیاست!"

لوهان با همان لحن پرتمسخر ادامه میداد:"زیبایی برای خیلی از دخترا ملاک نیست"

"میگردیم کسیو پیدا میکنیم که براش ملاک باشه!" دیلان دست بردار نبود.

جیان سی با دودلی اضافه کرد:"شاید بشه با پول یکیو راضی کرد!"

لینگ‌هه هم قاطی بحث جدید شد:"به فرض که پیدا کردید، فکر میکنید ییبو راضی میشه بخاطر اقامت کوفتی با یه دختر غریبه ازدواج کنه؟"

ژه یوان به طرفداری از دیلان ادامه میداد:"بخاطر بابابزرگش شاید راضی شد!"

در این مورد دیگر کسی مطمئن نبود پس دوباره ساکت شدند. یانگ به سختی از جا بلند شد و قدم زنان به سمت یکی از پنجره ها رفت تا با کنار زدن پرده به تماشای بیرون مشغول شود به این امید که ژان یا ییبو را در حال نزدیک شدن به غذاخوری ببیند!

Cold BedWhere stories live. Discover now