"بالاخره اومدی؟!"
ییبو شوکه از شنیدن صدای یانگ یانگ وسط پله ها ایستاد:"تو اینجا چکار میکنی؟!"نیاز نشد برگردد. یانگ دوان دوان خود را دوشادوشش رساند.همان نیشخند همیشگی که با دیدن او به لب می آورد صورت جذابش را پوشانده بود.
"منم باید همین سوالو از تو بپرسم"
و نگاه ملامت باری به هیکل او انداخت:"اونم اینطوری!"ییبو وحشت کرده بود.انتظار نداشت در آن موقعیت بد و چنین زمان نامناسب گیر کسی بیفتد خصوصاً یانگ که از همه زرنگ تر بود و زبانی به تیزی چاقو داشت.
"قرار بود جای دیگه ای باشم!؟"
ییبو خود را به نفهمی زد تا برای رسیدن به سویتش وقت بخرد ولی مسلماً یانگ با طفره رفتن های او آشنا بود!"منو خر نکن!"
و تا ییبو راه افتاد او هم دنبالش از پله ها بالا رفت:"کجا بودی؟""یه سری کار اداری داشتم"
ییبو حوصله درگیری نداشت وگرنه جواب بدتری میداد.یانگ با حرص خندید:"تو دفتر ازدواج و طلاق؟!"
قلب ییبو از این حدس دقیق یانگ به تپش افتاد ولی همانطور خیره به روبرو تا رسیدن به خانه دیگر نه حرفی زد نه نگاهش کرد و مسلماً همین حرکتش یانگ را دیوانه تر کرد:"چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟"
ییبو جلوی در ایستاد و کلید را از جیب شلوارش درآورد.اشتباه کرده بود باید قبل از برگشتن به خانه لباسهای خودش را که در آرایشگاه عوض کرده بود میپوشید.
"شارژ گوشیم تموم شده"
و تا قفل را باز کرد یانگ با تنه زدن به او بی اجازه و قبل از او داخل سویت شد. ییبو بشوخی غرید:"بفرما تو، راحت باشید"یان. بی اعتنا به طعنه او تا وسط هال رفت و با کنجکاوی اطراف را از نظر گذراند.خانه جمع و جورتر از همیشه بنظر می آمد و تابلوهای نقاشی دسته شده پشت مبل ها انگار منتظر جابجایی به مکان جدید بودند!
تنها لیوان خالی نودل حاضری روی میز نشان میداد کسی،شاید لوهان آنجا بوده!
"شنیدم اورگون هم قبولت نکرد!"
لحنش بیشتر از دلسوزی پر طعنه بود!"اوهوم"
ییبو در را بست و به سمت آشپزخانه راه کج کرد. ذهنش با دستپاچگی دنبال آماده کردن جواب برای سوالات احتمالی یانگ میگشت.دقیقاً چیزی که میترسید اتفاق افتاده بود.در آن شرایط سخت لو رفته بود و حالا فرصت کمی برای پیدا کردن دروغ و مخفی کردن حقیقت داشت.
یانگ احمق نبود.حتی از همیشه هوشیارتر متوجه رفتار غیر معمول ییبو شده بود ولی دغدغه بازجویی نداشت.میدانست دیر یا زود با صحبت ساده و همیشگی خود ییبو را وادار به اعتراف خواهد کرد.پس قبل از آنکه شروع به آزارش کند برای پیدا
کردن مدارک بیشتر، با گستاخی تمام به سمت اتاق خوابش راهی شد."بچه ها میگفتن
بزودی ویزات باطل میشه نه؟"
ییبو سراغ یخچالش رفت و ناامیدانه دنبال چیزی برای نوشیدن گشت.آن هفته به انتظار جواب مثبت دانشگاه،خرید نرفته بود تا برای اسباب کشی آماده باشد و حالا حتی آب معدنی هم نداشت!
یانگ می دانست جواب کوتاهی نخواهد شنید.فقط می خواست حضورش را در اتاق خواب اعلام بکند پس پرسید:"حالا میخوایی چیکار کنی؟"
ییبو به جایخی هم نگاهی انداخت و با دیدن دو ظرف بستنی ذوق کرد.یادش آمد دیروز لینگهه برایش آورده بود.هر دو را برداشت و روی اپن گذاشت.
یانگ به تخت مرتب و کارتن های بسته بندی شده در کنار دیوار نگاه کرد و به هال برگشت:"همه منتظرتون بودیم...تو مکان جیانسی..."
ییبو متعجب از تغییر ناگهانی موضوع صحبت،به بستنی ها اشاره کرد:"بردار" و خودش قبل از او،یکی را برداشت و در مقواییش را کند:"لینگهه خریده"
یانگ مشت هایش را روی اپن گذاشت و مستقیم تر پرسید:"کجا بودید؟!"
ییبو باور نمیکرد منظورش او و ژان باشد!بهرحال مجبور بود رد گم کند.
"منکه گفتم کار داشتم لوهان رو نمیدونم...نیومد غذاخوری؟"
یانگ خنده تلخی کرد و به او که با لذت بستنیش را قاشق میزد خیره شد:"تو و ژان رو میگم!"
شنیدن اسم کامل ژان آنهم با این لحن پرمنظور، ییبو را به سرفه انداخت!
YOU ARE READING
Cold Bed
FanfictionCOLD BED ورژن ژان تاپ: (هر دو ورژن ژان تاپ و ییبو تاپ موجوده) ییبو بله ژان را شنید و قلبش با ترس فشرده شد. انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خوبش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده...