هرکس در گوشه ای مشغول تزئین دیوارها و آماده سازی غذاخوری برای جشن کوچکشان بود که غرش غیرمنتظره یانگ همه را ترساند و نگاها را به سمتش برگرداند.
" لعنتی جواب بده!"با موبایلش درگیر بود!
"چته تو!چرا داد میزنی؟!"جیان سی تنها کسی بود که جرات کرد بلندتر از او غرش کند
یانگ سر بلند کرد و با همان لحن تند پرسید:"شما میدونید ژان کجاست؟"
کسی چیزی نگفت اما دست از کار کشیده به او زل زده منتظر بودند ادامه حرفش را بشنوند. یانگ از حرصش خندید:"از دیروز غیبش زده!باشگاه هم نرفته!نه گوشیو برمیداره نه حتی پیام جواب میده!"
ژه یوان با شنیدن این حرف اخم متفکرانه ای کرد:"من فقط دیشب بهش پیام زدم تا خبر بدم امروز واس تولد لوهان جمع میشیم دیگه منتظر جوابش نشدم"
دیلان از بالای نردبان اضافه کرد:"منم صبح یه بار بهش زنگ زدم ولی رد تماس داد گفتم شاید داره میره تمرین عجله داره "
جیان سی با کنجکاوی رو به یانگ کرد:"خب که چی!؟حتماً دستش بنده کاریه این کجاش عجیبه!"
یانگ با تاسف از سادگی آنها سر تکان داد.حالا لینگهه هم گیج شده بود:"موضوع چیه؟ با ژان چیکار داری؟"
چه خوب که در به موقع باز شد و با اینکه انتظارش را نداشتند لوهان وارد شد.
"اوه اینجا چه خبره؟!"جلوی در ایستاد و نگاهش به دیوارهای نیمه تزئین شده چرخید.
لینگهه بادکنکی را که بزور باد کرده بود رها کرد تا خالی شود:"لعنت!تو اینجا چکار میکنی؟!"
لوهان قدم برداشت:"ییبو رفت منم بیکار بودم گفتم بیام اینجا!"
بقیه هم دست از کار کشیدند و به لوهان که با گیجی نزدیک میشد خیره شدند.
"رفت!؟" یانگ در تلاش برای خفه کردن اضطرابش پرسید:"کجا رفت!؟"
جیان سی مجال نداد لوهان جواب بدهد.با نگرانی نالید:"مگه جواب دانشگاه اورگون اومد؟"
لوهان برای نشستن به گوشه سالن راهی شد:"اوهوم"
همه به لحن و رفتار یخی لوهان عادت داشتند اما اینبار فرق زیادی حس میشد!
جیان سی برای مطمئن شدن پرسید:"قبولش نکردن نه؟"
"نه!"
سکوت سنگین اما کوتاهی برقرار شد که کسی جز یانگ قدرت شکستنش را نداشت.
"الان کجاست؟چرا باهات نیومد؟"
لوهان به نیمکت مبله رسید و خود را رویش رها کرد:"جمع میکرد بره که ژان اومد دنبالش و..."
صدای همه از شوک شنیدن چنین چیزی درآمد!
"بره!؟"
"تو که گفتی قبولش نکردن؟"
"کجا میره؟!"
"هی! ما رو سرکار گذاشتی؟!"
همه جلوی لوهان جمع شدند ولی او با یک غرش بلندتر جلوی بارش بقیه سوالات را گرفت:"برمیگرده چین!"
"چیییی؟!"
"یعنی چی چین؟!"
لوهان فقط شانه بالا انداخت توضیح بیشتری نداشت ولی سوالات بچه ها تمام بشو نبودند."هنوز ویزاش تموم نشده که!"
"چرا اینقدر زود میره!؟"
"چیزی شده!؟"
دیلان مجبور شد بجای لوهان جواب بدهد:"حتماً نمیخواد بابا بزرگش بیشتر از این خرجش کنه!میدونید که هزینه اجاره پانسیون و خورد و خوراک و..."
"اوه آره!"
باز هم سکوت اما اینبار حتی یانگ هم قصد شکستنش را نداشت.برای او نه رد شدن ییبو نه قصد بازگشتش به چین مهم نبودند تنها چیزی که کسی متوجه نشده بود حضور ناگهانی ژان در ماجرا بود.
YOU ARE READING
Cold Bed
FanfictionCOLD BED ورژن ژان تاپ: (هر دو ورژن ژان تاپ و ییبو تاپ موجوده) ییبو بله ژان را شنید و قلبش با ترس فشرده شد. انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خوبش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده...