Part2

295 32 2
                                    

A)

صبح با کابوس تکراری ک تقریبا هر شب میدید از خواب پرید ساعتشو نگا کرد نیم ساعت وقت داشت باز سردرد کوفتی سراغش اومده بود لامصب دردش تا مغز استخونش میرفت یه قرص از اون قرصایی ک دکتر براش نوشته بود خورد هر چند میدونس تاثیری نداره و باید جفتشو پیدا کنه این سردردا و کابوسا فق با مارک کردن جفتش از بین میرفتن هوفی کلافه کشید سریع بلند شد تا آماده بشه باید سریع میرفت رفت تا صبحانه بخوره رفت پایین خبری ن از جیمین بود ن از جین ، با خودش گف جیمین ک حتما با تا صب بیدار بوده پس تا الان خوابه جین هم زود بیدار شده و زود تر از من رفته شونه ای بالا انداخت و رفت سمت آشپز خونه دید میز صبحانه حاضره لبخندی زد جین مث همیشه ب فکرش بوده .

*جونگکوک

وقتی وار اداره شدم همه تا زانو برام خم میشدن و با احترام بم سلام میکردن منم فقط براشون سر تکون میدادم (جونگکوک یکی از بد اخلاق ترین و جدی ترین افسر های پلیسه و همه ازش حساب میبرن ) وقتی رسیدم به دفترم درو باز کردم دیدم جین و هوسوک هیونگ پشت به در نشستن و دارن به نقشه نگا میکنن و چیزی رو بهم میگن
جین : نه هوسوک هیونگ باید از اینطرف وارد بشیم از اون طرف خطرناکه
هوسوک کمی فکر کرد گفت :
نمیدونم باید صبر کنیم تا جنگکوک بیاد ببینیم اون چی میگه
من نمیدونم این کجا مونده چرا اینقد طولش میده
هوسوک یهو برگشت سمت در و دید که جونگکوک دم در وایساده و داره بهشون نگا میکنه
هوسوک: عه بالاخره کوکی خرگوشمون اومد
جونگکوک اخمی کرد و گفت:
هیونگ چقد بگم منو تو اداره کوکی خرگوشه صدا نزن با این يک کلمه تمام ابهتمو زیر سوال میبری
هوسوک : دلم میخواد بعدشم الان ک کسی نیس
و بعد چشمکی بهش زد جونکوک سری از روی تاسف تکون داد و نگاهی به جین کرد که داشت بهشون نگا میکرد
جونگکوک : سلا جین مرسی بابت صبحونه
جین لبخندی زد گفت : سلام جوگکوکی خواهش میکنم باید حواسم به برادر کوچیکم باشه یا ن
بعد لبخندی زد
جونگکوک : یااا جین من فق ۳ دیقه از تو کوچیک ترم
جین : ت بگو یه دیقه بالاخره ک ت کوچیک تری
جونگکوک یه نگاهی بش کرد و بعد چش غره بش رف که باعث خنده ی جین شد
جونگکوک دستشو کرد تو جیبش رف سمتشون
جونگکوک : خب هوسوک هیونگ یه گزارش بده
هسوک یهو جدی شد و با اخم شرو کرد توضیح دادن برای جونگکوک و جونگکوک و با دقت بش میکرد
هوسوک : خب جونگکوک نگا از این نقطه (انگشتشو گذاشت یه نقطه و کشید به نقطه ای دیگ ) باند کیم وی تا یک ساعت دیگ حرکت میکنه و میره به این نقطه ما باید بریم به این نقطه( انگشتشو گذاشت روی یه نقطه وسط مسیر ) و اینجا روی این نقطه بهترین مکان برای گیر انداختن باند کیم وی هست. جین میگه باید از این طرف بریم ولی من میگم از این طرف خطر ناکه و چون کیم وی هم خودش توی این عملیات حضور داره ما خیلی باید مراقب باشیم چون فقط همین یه بار فرصت دستگیر کردنشو داریم
جونگکوک دستشو گذاشت زیر چونش و با اخم بعد دو سه دیقه گف :
باید زود تر اون ها بریم اونجا و کمین کنیم اینجوری بهتره
رو به هوسوک کرد و گف :
هوسوک سریع برو افراد رو آماده کن باید هر چه زود تر حرکت کنیم و قبل از اونها اونجا باشیم
هوسوک نگاهی بش کرد سرش رو تکون داد رف بیرون تا افراد رو آماده کنه
جونگکوک برگشت سمت جین و گفت
جین بشین اینجا و با کامپیوتر هر اتفاقی افتاد هر چی سریع ب من اطلاع بده
جین سری تکون داد و رفت پشت کامپیوتر نشست و گوشی رو گذاشت رو سرش شروع کرد تایپ کردن چیزی
جونگکوک سریع رفت بیرون تا بره آماده بشه و وسایل لازم رو برداره ک برن برای عملیات.....
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
تهیونگ
توی اتاقم با یونگی هیونگ نشسته بودیم که صدای در توجه من و یونگی هیونگ رو حب کرد ا
تهیونگ: بیا تو
یکی از افردام اومد گفت :
قربان همه چیز امادس میتونیم حرکت کن
خیلی سرد و جدی با لحنی ک همیشه لرز ب تن افرادم میوفتاد گفتم :
باش ب همه بگو آماده بیرون وایسن تا ما بیایین
بعد از تعظیم کردم رف بیرون ما هم با یونگی هیونگ بلند شدیم ک بریم
و بعد از سوار شدن افرادم رفتم پیش یونگی سوار ماشین ضد گلولم شدم بعد از اینکه حرکت کردیم هم حس عجیبی داشتم هم استرس هر چی زمان بیشتر می‌گذشت استرس من بیشتر میشد اون قد که یا داشتم ناخونمو میخوردم یا همش پامو تکون میدادم

(A)
یونگی نگاهی بش کرد و متوجه حالش شد
یونگی: تهیونگ حالت خوبه؟ به نظر خوب نمی رسی ام نیخوایی تا برگردیم
تهیونگ نگاهی بش کرد و لبخندی سر و گفت :
ن هیونگ خوبم فقط بخاطر کم خوابیه الان یکم بگذره خوب میشم
و بعد برای راحت کردن خیال هیونگش لبخند مستطیلیش رو زد
یونگی نا مطمئن سر تکون داد بعد دوباره ب بیرو خیره شد تهیونگ نفس عمیقی کشید و بیرون رو نگا کرد و حواسش بود دیگ ناخون نخوره و پاشم تکون نده تا هیونگشو ناراحت نکنه

*تهیونگ
نسم ساعت از حرکتمون میگذشت که یه تونلی رسیدم همین که از تونل اومدیم بیرون صدای چن تا تیر اومد و بعد لاستیک ماشین ها پنچر شد توی اون سرعتی ک ما داشتیم ماشین تقریبا چا دور، دور خودش چرخید و بعد وایساد نفس عمیقی کشیدم ب یونگی هیونگ نگاهی کردم ک اونم مث من ت شک بود بعد بیرون نگاهی کردم دیدم پلیس ها دور تا دورمون رو محاصره کردن چشمی توشون چرخندم ک چشمم به یکیشون افتاد سریع شناختمش افسر جئون جونگکوک خیلی تعریفشو از بچها شنیده بودم ، شنیده بودم خیلی ماهره و هیچ پرونده ای تاحالا بی تنیجه از زیر دستش بیرون نیومده نگاهی به یونگی هیونگ کردم که با بی حسی داشت بیرون رو نگا میکرد یهو صدای یکی از سربازا اومد ک گفت :
کیم وی همراه افرادت تسلیم شو از ماشین پیاده شو
نگاهی به یونگی هیونگ کردم و سری تکون دادم
همونجور ک دستامو بالا گرفتخ بودم پیاده شدمهمین که پیاده شدم با بویی ک به مشامم خورد توی یه خلسه ی خیلی شیرین فرو رفتم که باعث شد همه افکار از ذهنم بیرون بره فقط به یک کلمه فک کنم

جفت ....





🙃❤

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now