*جونگکوک
پشت یه تپه مانند کمین کرده بودیم چند نفر از افرادم درحال حرف زدن بودن همینجور داشتم جاده رو نگا میکردم صدای جین توی گوشم پخش شد
چین : جونگکوک دارن میان سه تا ماشینن حواستون باشه
جونگکوک: اوکی
سریع به افرادم علامت دادم تا آماده باشن و بعد به تک تیر اندازه ها اخطار دادم
جونگکوک : آماده باشین و حواستون باشه فقط چرخ ماشین ها زنده میخوامشون
یه نگاه انداختم دیدم دارن میان
بعد ک ب ما رسیدن توی بی سین به تک تیر انداز ها علامت دادم
جوتگکوک: حالا
بعدش بوم چرخ ماشیناشون پنچر شد فک کنم سه چهار دور دور خودش چرخید ... وقتی ماشیناشون وایساد سریع با افردام دور تا دورشون رو محاصره کردیم رو به یکی از افرادم علامت دادم که بهشون بگه بیان بیرون
بعد از دو دیقه کیم وی و یکی دیگ ک فک کنم دست راستش باشه پیاده شدن همین که پیاده شد یه بویی تا هوا پخش شد ک تمام افکارم از ذهنم بیرون شد فقط یه کلمه توی سرم اکو میشد
جفت ......
(A)
بعد از چند دیقه ت نفر با شک داشتم به هم نگا میکردن و ناخودآگاه به سمت هم حرکت کردن افراد ت طرف سریع تفنگاشون رو به سمت هم نشونه گرفتن و حالت آماده باش گرفتن
ولی این دو نفر توی عالم خودشون با آرامش به سمت هم حرکت کردن بقیه که توجهشون به این دو نفر جلب شده بود با تعجب بهشون نگا میکردن بعد که دیدن فعلا خطری نداره تفنگاشون رو آروم اوردن پایین
بعد از یک دقیقه که اندازه یک روز طول کشیده بود این دو نفر حالا روبه روی هم قرار گرفتن
چن دیقه ای توی چشم های همدیگه ذول زده بودن و جونگکوک داشت فکر میکرد چقد چشمای جفتش قشنگه و از این فکر لبخند ملیحی روی لب هاش اومد و گرگش داش زوزه های خوشحالی میکشید و دور خودش میچرخید
جونگکوک یهو به خودش اومد
جونگکوک : سلام
تهیونگ گرگش داشت خودشو میزد به در دیوار که بیدار بیرون و جعتشو مارک کنه ولی تهیونگ خیلی جلوی خودشو گرفته بود
تهیونگ : سلام و خدافظ
تهیونگ برگشت که بره که جونگکوک دستشو گرفت برشگردوند سمت خودش و گفت :
کجا شما با من میایی
و یه دستبند به دست خودش و دست تهیونگ وصل کرد
تهیونگ اخمی کرد دسشو میکشید و تقلا میکرد از دست جونکوک خودشو راحت کنه ولی چون جونگکوک از اون قوی تر بود و عضلات بیشتری داشت نمیتونست
جونگکوک اخمی کرد و رایحه سلطگریش رو آزاد کرد
تهیونگ با بوییدن رایحه جونگکوک یکم اروم شد و دست از تقلا گردن برداشت
جونگکوک با اروم شدن تهیونگ روبه افرادش کرد و گفت : همه ی افراد کیم وی رو دستگیر کنید کیم وی با من میاد
همهی افراد جگکوک و هم کیم وی با دیدن صحنه های مقابلشون توی شک بودن با حرف جئون جونگکوک به خودشون اومد و و افراد جونگکوک رفتن که به دستور فرماندشون عمل کنن
جونگکوک دست تهیونگ رو میکشید و تهیونگ هم تقریبا دنبالش کشیده میشد تا اینکه با ماشین رسیدن و جونگکوک دستشون رو باز کرد ک در رو برای تهیونگ باز کرد و بعد از نشستن تهیونگ که داشت دسشو ک قرمز شده بود ماساژ میداد درو بست و خودش هم ماشین رو دور زد و سوار شد و بجای اینکه بره سمت خونه سه نفر با جین و جیمین رفت سمت خونه مجردی خودش که توی یه پنت هوس روی یکی از بزرگ ترین ساختمان های سئول قرار داشت رفت
توی مسیر راه هیچ کس حرفی نمیزد فقط نفس های پر حرص تهیونگ ب گوش میرسید بعد مسافت تقریبا طولانی رسیدن به ساختمان بی حرف منتظر آسانسور شدن تا برسه
توی آسانسور مثل دوتا بچه ی سه ساله که با هم قهر میکنن یکی یه گوشه آسانسور بود یکی دیگ هم یه گوشه دیگه وایساده بود حتی بهم نگا هم نمیکردن
فضای آسانسور برای دوتاشون خیلی خفه کننده بود هر دو داشتن میگفتن مگه ما داریم میریم به آسمون هفتم پس چرا نمیرسیم
بعد از دو دیقه که انگار دو سال طول کشید از آسانسور پیاده شدن
جونگکوک درو که باز کرد رفت کنار تا اول تهیونگ بره داره بعد خودش هم وارد خونه شد و درد پشت سرش قفل کرد و کلیدش هم در آورد.......مرسی که میخونین 🤍🥺
YOU ARE READING
Two loving alphas♡
Actionخلاصه تهیونگ آلفای اصیل زاده ای ک رئیس مافیاس و مطمئنه ک جفتش امگا ی نره و ک خیلی عاشقش میشه باهاش بچه دار میشه زندگی خوبی میسازن جونگکوک آلفای خون خالصی و افسر پلیس همه ازش حساب میبرن چی میشه که این دو همدیگرو توی یکی از ماموریت ها ببینن و بفهمن...