part 7

281 21 4
                                    


تهیونگ:

صبح ک بیدار شد ت جاش قلطی زد با حس حالی بودن ‌کنارش سرشو چرخوند دید جونگکوک نیس گوشیشو برداشت و ساعتو نگا کرد دید ساعت ۸:۴۵ صبحه

تهیونگ: حتما رفته سر کار

بلند شد و بعد از رفتن ب دسشویی و شستن صورتش رفت توی آشپزخونه دید میز صبحانه رنگارنگ چیده شده نا خودآگاه لبخندی زد نشست پشت میز

تهیونگ : جفت داشتن اونقدرا هم بد نیستا

بعد از خوردن صبحونش رفت لباس بپوشه و بره دنبال یونگی
بعد از آماده شدن گوشیشو برداشت رفت سمت در دستگیره در رو ک کشید پایین دید در باز نمیشه چن بار دیگ امتحان کرد دید ک فایده نداره با فهمیدن اینکه جونگکوک در رو قفل کرده لگد مهمی ب در زد و با داد گفت

تهیونگ : اههههههههه .... لعنتی ... جوونگکوک خدا لعنتت کنه فقط پات نرسه ب خونه تف ت هر چی جفت هس
با عصبانیت سمت اتاق رفت و با حرص لباساشو در آورد و هر کدوم کدوم ار لباساشو ب طرفی از اتاق پرت میکرد

تهیونگ : واقعا نمیفهمم من کیم وی بزرگ ، بزرگ ترین مافیای آسیا  چرا گیر این افتادم و مث اسکلا باهام رفتار میکنه ... همه ی افرادمم گرفته یکی نیس بهش زنگ بزنم بگم بیاد دنبالم .... اهههههه 

با حرص رف ت پذیرایی و با عصبانیت تلویزیون رو روشن کرد و کانالا رو بالا پایین میکرد و هر چند دیقه یک بار ب جونگکوک فهش میداد

جونگکوک

ماشینو توی پارکینگ اداره پارک کردم و ب سمت آسانسور رفتم بعد از چند دیقه در آسانسور باز شد  وارد اداره شدم طبق معمول مثل همیشه همه تا کمر برام خم میشدن منم فق براشون سر خم میکردم
وارد دفتر شدم دیدم جین پشت میز نشسته خیلی ت فکره با صدای در ب خودش اومد و سرشو بالا آورد فق زل زد بهم

جونگوک : اممم.. سلام؟

جین : علیک سلام معلوم هست کجایی چرا پیاما و تماسا رو حواب نمیدادی ؟؟؟  جیمین دق کرد از نگرانی شب از نگرانی خوابش نبرد از بزور آرومش کردم

جونگکوک شقیقه هاشو ماساژ داد و گفت : هیونگ داستانش طولانیه بزار بعد از تایم اداره با هم میریم عمارت برای خودت و جیمین تعریف میکنم باید دوتاتون بدونین

جین با نگرانی نگاهی بش کرد و گفت : اوکی ولی بدون هر چی باشه با هم سه تایی درستش میکنیم

و بعد گوشیشو برداشت و ب جیمین زنگ زد
بعد از چند تا بوق جیمین گوشیو برداشت  ک با صدای خسته جیمین جین با نگرانی گفت

جین: سلام چیمی خوبی چیزی شده ؟؟؟

جونگکوک با شنیدن این جمله با نگرانی ب جین نگا کرد و منتظر موند تلفنش تموم بشه

جیمین :.....

جین : خیلی خوب استراحت کن زنک زدم بگم جونگکوک حالش خوبه الان اینجا کنارم دیگ نگران نباش

جیمین :...

جین : ن نگران نباش یه خش هم روش نیوفتاده حالا میاییم دوتایی عمارت خودت میتونی بررسیش کنی

جونگکوک لبخندی زد و ت دلش قربون صدقه چیمیش رفت

جین : باش تا میاییم استراحت کن

و بعد گوشی رو قطع کرد

جونگکوک : هیونگ چیمی چی شده ؟؟؟

جین : چیزی نیس فق گفت سرش درد میکنه بخاطر دیشب ک خوب نخوابیده

جونگکوک سری تکون داد ولی ت دلش خودش رو لعنت کرد ک چرا ویشت جیمین رو نگران کرده بود

جونگکوک : هیونگ من برم جایی کار دارم ی یه ساعت دیگ میام

و بعد از دفتر بیرون رفت و سمت  بازداشتگاه رفت

وقتی ب بازداشتگاه رسید ب نگهبان نگاهی کرد ک تا کمر براش خم شده بود

جونگکوک: راحت باش برو مین یونگی رو بیار ب اتاق ملاقات

نگهبان با تعجب سری تکون داد چون جونگکوک هیچ وقت با مجرما ملاقات نمی‌کرد

بعد از اینکه وارد اتاق ملاقات شد رو صندلی نشست تقریبا ۱۰ دیقه بعد در باز شد یونگی وارد شد و جلوش رو صندلی نشست

جونگکوک : سلام یه سر چیزا اتفاق افتاده ک بخشی از قسمتاش ب ت مربوط میشه و لازم دونستم بهت بگم ولی میرم سر اصل مطلب و خلاصه بهت میگم

جونگکوک ب چشمای منتظر یونگی نگا کرد و گفت

جونگکوک : خب اول از همه دوستت یا رئیست جفت منه و الان ت خونه‌ی منه

یونگی چشماش از این بزرگ تر نمیشد با تعجب منتظر ادامه حرف جونگوک شد

جونگکوک :دوم اینکه دوستت برای جفت شدن با من دوتا شرط گذاشته ک از هیچ کدومش هم کوتاه نمیاد یکی از شرط هاش خصوصیه یکی دیگه از شرط هاش آزاد شدن توعه من این شرطش رو قبول میکنم و چون قاچاق آدم انجام نمیدادین با چند تا تعهد اوکی میشه
به یونگی ک با یه نیشخند داشت نگاش میکرد نگا کرد و ادامه داد : ولی فک نکن تعهدی ک میدی همینجوری الکیه و بعدش هر کاری دلت خواست میتونی انجام بدی اگه زیرش بزنی دیگ از دسترس من خارج میشه و کاری از دستم برنمیاد و میوفتی دست دولت پس حواستو جمع کن و اینم بگم ک فعلا هیچی قطعی نیس و معلوم نیس اوکی بشه یا ن

یونگی سری تکون داد و باز هم هیچی نگفت و این حونگوک  رو عصبی میکرد

جونگکوک:  خب دیگ همین منتظر خبرم باش

و بلند شد و رفت به کاراش برسه که بعد از تایم اداری با جین ب عمارت برن  و بلافاصله بعد از خروج جونگکوک سرباز اومد و یونگی رو به سلولش برد

بعد از تموم شدن تایم اداری به سمت رفترش رفت و دید جین داره وسایلاشو جمع میکنه

جونگکوک:  هیونگ کارت تموم شد ؟ بریم ؟؟

جین : آره بریم ببینم بهز چیکار کردی و من هم باید یه چیزی بهت بگم

جونگکوک : هیونگ همچین میگی انگار هر روز داری خرابکاریا منو جمع میکنی

جین: مگه غیر از اینه ؟؟

جونگکوک پکر نگاش کرد و سری تکون داد و همرا جین سمت ماشیناشون رفتن تا برن عمارت......








سلامممم
واقعا ببخشید ک اینقدر دیر آپ کردم
بخاطر امتحانات نمیتونم زود ب زود آپ کنم ولی همه تلاشمو میکنم حداقل دو هفته ای یه پارت رو بزارم 🥲
و مرسی ک حمایت میکنین 🥰
ووت و کامنت یادتون نره

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now