part 11

52 15 9
                                    

در اتاق رو باز کرد دید جونگکوک داره وسایلش رو جمع میکنه
اروم در رو بست و رفت روی تخت نشست به جونگکوک نگاه کرد

جونگکوک با حس نگاه خیره تهیونگ از توی اینه تگتش کرد و گفت : چیزی شده؟؟

تهیونگ به دستاش تکیه داد و گفت : چند بار تاحالا به این جور ماموریتا رفتی ؟؟

جونگکوک برگشت سمتش و گفت : 4 بار

تهیونگ : تاحالا اسیب دیدی ؟

جونگکوک : اره دوبار تیز خوردم یه بارم چاقو
و بعد دوباره شروع کرد جمع کردن وسایلش و با لبخند ادامه داد : البته نگران نباش مواظب خودم هستم

تهیونگ خونسرد نگاش کرد و برخلاف حرف دلش گفت : نگران نیستم و برامم مهم نیس فقط کنجکاو شدم

جونگکوک با این حرف تهیونگ دست از کار کشید و به وسیله ی توی دستش زل زد و بعد از چند لحظه با صورتی که نمیشد چیزی رو از توش خوند برگشت سمت تهیونگ و گفت : راست میگی یادم رفته بود مردن من به نعفته هر چی نباشه بعد من میتونی بری با یه کی که دوست داری جفت بشی

تهیونگ که از گفتن این حرف پشیمون شده بود ولی بازم کم نیورد و گفت : از اون لحاظ که اره بنعفمه ولی باید برگردی چون باید یونگی هیونگمو ازاد کنی

جونگکوک تلخنده ای کرد و وسیله توی دستشو پرت کرد رو  میز و گفت : نگران نباش به هیونگ میگم اگر برای من اتفاقی افتاد یونگی هیونگتو ازد کنه

و بعد از اتاق خارج شد

تهیونگ به جایه خالی جونگکوک نگاه و کرد و دستشو برد تو موهاش و موهاشو کشید و با خوش گفت : احمق نمیتونستی جلوی زبونتو بگیری
بلند شد به طرف در رفت دستشو رو دستگیره در گذاشت و بعد از کشیدن چند تا نفس عمیق از اتاق بیرون رفت

از پله ها پایین رفت با شنیدن غر غرای جیمین از سر کنجکاوی وارد اشپز خونه شد
وقتی وارد اشپز خونه شد با دید جیمین داره اشپزی میکنه و جونگکوک که مثل بچها هم از پشت بغلش کرده و سرشو برده توی گردن جیمین و رایحشو بو میکنه و همراه جیمین از این ور اشپز خونه به اونور اشپز خونه میره بزور خندشو نگه داشته بود

جیمین : وای کوکی ولم کن نمیزاره درست کارمو بکنم

جونگکوک همونطور که صورتش توی گردن جیمین بود با صدای خفه ای گفت: نمیخوام جام خوبه دارم حال میکنم

و بعد حلقه دستشو دور کمرش محکم تر کرد

جیمین سرشو سمت جونگکوک چرخوند و گفت : کوکی من از چیزی ناراحتی ؟

جونگکوک سرشو از تو گردن جیمین در اورد و گفت : نه فقط دلم میخواد قبل رفتنم کلی رایحتو بو کنم تا دلم کمتر برات تنگ بشه

ولی در اصل داشت سعی میکرد با بوییدن رایحه جیمین ناراحتیشو کمتر کنه و خودشو اروم کنه
و بعد سعی کرد رایحشو کنترل کنه تا جیمین متوجه دروغش نشه و بعد سرشو دورباره تو گردن جیمین برد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: a day ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now