Part 10

87 20 12
                                    

part 10
جونگکوک : صداتو بیار پایین یه ماموریت خیلی مهم پیش اومده باید یه هفته برم نمیتونم اینجا تنهات بذارم بیرونم نمیتونی بری پس میریم اونجا تا برمیگردم اونجا میمونی تا من برمیگردم نگران نباش جیمین هواتو داره الانم پاشو اماده شو من فردا باید برم

تهیونگ نفسشو با بیرون داد و بلد شد و گفت : ای خدا من چه گناهی کردم گیر همچیم ادمی افتادم همون میرفتم زندان بهتر بود

بعد وارد حمام شد در هم پشت سرش محکم بست

جونگکوک دستشو رو صورتش کشید و سری تکون داد و رفت تا وسایلشو جمع کنه

چند دیقه بعد تهیونگ از حموم اومد بیرون و دید جونگکوک داره وسایلشو جمع میکنه با همون حوله نشست رو تخت دستاشو پشت سرش تکیگاه بدنش کرد و  به جونگکوک نگا کرد

خودش هم نمیدونست چشه حس خوبی به رفتن جونگکوک نداشت و گرگش از نگرانی یه جا نمیشنست اصلا دوست نداشت جونگکوک بره
جونگکوک که متوجه نگاه خیره تهیونگ رو خودش شده بود سمتش برگشت و دستی جلو صورتش تکون داد وقتی توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد گفت : چیزی شده ؟؟؟؟

تهیونگ که متوجه شده بود خیلی وقته به جونگکوک خیره شده سرفه الکی کرد و گفت : نه من میرم لباسامو بپوشم

جونگکوک به راه رفته تهیونگ نگاه کرد و با خودش گفت " چش بود ؟؟ " و بعد شونه ای بالا انداخت و رفت بقیه کاراشو بکنه

بعد از یک ساعت اماده شدن حالا توی ماشین بودن

توی ماشین هیچ صدایی جز صدای موسیقی نمیومد تهیونگ که چشماشو بسته بود با ایستادن ماشین چشماشو باز کرد و دور بر رو نگا کرد و ما دین مرکز خرید متعجب سمت جونگکوک برگشت و گفت : چرا اومدی اینجا ؟؟

جونگکوک همونجور که کمربندشو باز میکرد گفت : پیاده شو باید برات لباس بخرم نمیشه که با یه دست لباس بری اونجا

تهیونگ : لازم نکرده من محبت تو نیازی ندارم

جونگکوک : خب باشه تو اینجا بشین نت من برم برات لباس بخرم بیام

و حواسش بود که سوییچ ماشین رو در بیاره و درم قفل کنه

بعد از چند دیقه جونگکوک همراه با 10 تا پاکت لباس برگشت و بعد از گذاشتن پاکت ها قسمت عقب ماشین رفت قسمت راننده سوار شد و به سمت عمارت رفتن

بعد از چند دیقه به عمارت رسیدن و جلو در منتظر موندن تا نگهبان در رو براشون باز کنه
بعد از پارک کردن ماشین تو حیاط پیاده شدن و بعد از برداشتن پاکت ها توسط جونگکوک به طرف در عمارت رفتن
بعد از زدن زنگ در به 30 ثانیه نرسید که در عمارت باز شد و تهیونگ دید که یه جسم کیوتی پرید بغل جونگکوک و تهیونگ با تعجب به جونگکوک نگاه کرد که چطور پسر رو بغل کرده سرشو وارد گردن پسر کرده و رایحشو با ارامش بو میکنه

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now