Part 4

265 29 2
                                    

بعد از اینه وارد خونه شدن تهیونگ رفت رو مبل پاشو رو پاش انداخت یه دور همه‌ی خونه رو نگا کرد
تهیونگ : خونه ی قشنگی داری
جونگکوک : ممنون چی میخوری بیارم ؟
تهیونگ : نمیمونم ک بخوام چیزی بخورم باید الان برم کلی کار دارم
جونگکوک : شما هی جا نمیری پیش من میمونی
تهیونگ خنده ای کرد و بلند شد و گفت : هه هه شوخی خوبی بود خیلی ممنون ک نجاتم دادی و از آشنایی باهات خوشحال شدم و خدا فظ
رفت سمت در دسته ی درو پایین کشید دید باز نمیشه چن بار تکرار کرد دید فایده نداره با عصبانیت سمت جونگکوکی برگشت ک با نیشخندی نگاش میکرد جونگکوک دید ک تهیونگ فهمیده حالا حالا هس با خونسردی رفت سمت آشپز خونه
تهیونگ دنبالش رفت و شرو کرد حرف زدن
تهیونگ : هی این در لعنتی رو باز کن میخوام برم کار دارم مگ من زنداییه توعم ؟
جونگکوک بدون اینه نگاهی بش بکنه بطری آب رو از یخچال در آورد
تهیونگ : با توعمااا کری مگه ؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت: از این به بعد خونه ی ت اینجاست و تا وقتی ک من زندم ت با من زندگی میکنی
تهیونگ با حرص تکجنده ای کرد و گفت : فکر کردی کی هستی که به خودت اجازه میدی برای من تایین تکلیف می کنی
جونگکوک بعد از اینکه لیوانی که توش آب خورده بود رو روی اپن گذاشت سمت تهیونگ برگشت
جونگکوک : اولن ک جفتتم و ازت بزرگ ترم دومن اگه بری بیرون با یه تماس میتونم کاری کنم ک بیان بگیرنتت ببرند زندان و با اون جرمی ک داری حبس ابدمیخوری یا شایدم اعدام حالا انتخاب با خودته میخوایی بری یا بمونی و با من زندگی شادی رو داشته باشی
تهیونگ نگاه حرصی بهش کرد و گفت : جفتمی ولی تز اونجایی ک من ت رو رد کردم
بعد ب جونگکوک نزدیک ار شد و با صورتش شمرده شمرده گفت : پس .. دیگه .. جفتم .. نیستی
جونگکوک با عصبانیت و حرص گفت : میشه بگی به چه دلیل کوفتی منو رد میکنی
تهیونگ : یک ت پلیسی و من مافیا
جونگکوک : خب این چه مشکلی داره ؟
تهیونگ : واضح نیست ؟ ما دو تا دشمن همین
دومن ک مهمترینش هم هست من جفت امگا میخوام ک بتونم بچه دار بشم تو نمیتونی بهم بچه بدی متونی ؟؟؟
جونگکوک با عصبانیت گفت : ینی بچه اینقد برات مهمه که جفت حقیقیتو بخاطرش رد میکنی؟؟؟
خب میتونیم از پرورشگا بیاریم یا میتونیم از رحم اجاره ای استفاده کنیم این همه روش هست
تهیونگ : اسکلی؟ یا دوونه ای چیزی هستی من میخوام بچه از گوشت و خون خودم و جفتم باشه اگ اونجوری میخواسم که بدون جفت میرفتم بچه میوردم
در ضمن بله من عاشق بچه هام و کلی برای پدر شدنم برنامه ریزی کردم پس لطفا ولم کن من برم پی زندگیم و بعد سمت در رفت و جونگکوک هم دنبالش رفت
دستگیره در رو پایین کشید دید باز نمیشه چن بار امتحان کرد ولی شد بر گشت سمت جونگکوک دید داره با نیشخند نگاش میکنه
تهیونگ: بت میگم این در کوفتی رو باز کن
جونگکوک: یادت ک نرفته بری بیرون می‌گیرنت و بعد نیشخند زد
تهیون با حرص نالید : خب من چ غلطی بکنم ؟؟
جونگوک شونه ای بالا انداخت بیخیال گف : تنها یه راه دار اونم اینه ک با من زندگی کنی
تهیونگ دید ک هیچ راهی نداره با خودش گف : (بدرک فوقش دو ماه میمونم خودش خسته میشه ولم میکنه )
تهیونگ : خب حداقل یه اتاق مهمان رو بهم نشون بده تا یکم بخوابم
جونگکوک ک دید نقشش گرفته و خوشحال از اینکه قراره جفتش پیش بمونه لبخند ملایمی زد و گفت : باش دنبالم بیا
بعد از این که در اتاق رو باز کرد تهیونگ را به داخل راهنمای کرد گفت : بفرمایید اینم از اتاق
تهیونگ پکر نگاش کرد گفت : منم میگم باش ممنون عزیزم ک منو اوردی به اتاقت حتما بعدش هم انتظار داری یه شب رویایی باهات داشته باشم و بعد مارکم کنی
جونگکوک خندید و با خودش فکر کرد جفتش در عین حال هم خیلی جذابه و کیوت
جونگکوک: اون ک اگ قبول کنی خیلی عالی میشه ولی باید بگم این خونه فقط همین یه اتاق رو داره
تهیونگ : ینی میخوایی باور کنم این خونه به این بزرگی همین یه اتاق رو داره
بعد یه دور اطرافش رو نگا کرد یه در پیدا کرد
تهیونگ: پس این دره چیه منو خر فرض کردی ؟؟؟
جونگکوک : ن این اتاقه رو انبار کردن بعدشم من فق یه نفر بودم نیاز نداشتم خونم چند اتاقه باشه
تهیونگ : خیل خوب و بعد توی دلش گف ( هنوزم سه نفری من فق یه مدت کوتاه اینجام )
جونگکوک پشت سر تهیونگ وارد اتاق شد و یه سمت کمدش رف بی توجه به تهیونگ لباسشو در آورد مشغول لباس عوض کردن شد
تهیونگ یهو چشمش ب جونگکوک افتاد و محو عضلات بدنش شد بعد از یه دیقه به خودش اومد اروم بی حیایی به جونگکوک گف جونگکوک ک شنیده بود گف : اولن ک ما جفتمون الفاییم بعدشم ت جفت منی ما نباید چیز پنهونی از هم داشته باشیم
تهیونگ پکر نگاش کرد گف : تموم شد خیلی تاثیر گذار بود بعدشم هی نگو جفتمی جفتمی من هیچ وقت جفت الفا نمیشم
جونگکوک: باشه عزیزم چرا حرص میخوری پوستت خراب میشه
تهیونگ اروم زمزمه کرد : عزیزم عمته
جونگکوک بعد از انتخاب ه لباس ست برای تهیونگ سمتش برگشت و همینجور ک لباسا رو روی تخت میزاشت گف : حموم اون در گوشه اتاقه اینم لباس برو دوش بگیر منم میرم یه چیزی درست کنم بخوریم و بعد رفت سمت آشپزخونه
تهیونگ هم همونجور ک حوله رد برمی‌داشت ادای جونگکوک رو در میورد و سمت حموم میرفت
تهیونگ : بیرو دیش بیگیر مرتیکه ب من دستور میده بزار بعد حالشو میگیرم




مرسی که حمایت میکنین 💕🤗

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now