Part 9

83 18 25
                                    


بعد از چند دیقه سکوت ، جیمین این سکوت رو شکست

جیمین : حالا میخوایی چیکار کنی؟؟؟

جونگکوک : نمیدونم فعلا دو هفته ازش وقت گرفتم تا فکرامو بکنم

جین بعد 20 دیقه سکوت بالاخره به حرف اومد : اصلا تو چرا باید این کارو بکنی چرا خودش این کارو نمیکنه ؟؟؟؟

جونگکوک : منم همینو گفتم ولی اون میگه تو دوست داری جفت بشیم پس باید خودت تلاش بکنی

جین : یعنی اون هیچ علاقه ای جفت شدن با تو رو نداره ؟؟

جونگکوک : نمیدونم ولی میگه اگر شرطاشو قبول کنم جفت میشه

جیمین : حرفش منطقیه بالاخره اونم برنامه وارزو هایی برای زندگیش داره ، ولی کوکی بهش فکر کن تو تا قبل از اینکه جفتت پیدا شه سرد درد های خیلی بدی داشتی بعدشم تو به رایحه جفتت خیلی نیاز داری مخصوصا توی راتت بعدشم 3 ماه اول که شکمت پیدا نیست میتونی از خونه بیایی بیرون 3 ماه اخر هم میتونی اخر شبا بیایی بیرون

جونگکوک : میدونم چیمی غرورمو جلوی شما چیکار کنم؟؟ بعدشم این برای تو راحته که امگایی و بدنت برای حامله شدن مقاومه ولی من الفام حتی اگر غرورم اجازه بده بدنم قبول نمیکنه

جیمین : میدونم عزیزم ولی ارزشش رو داره ارامشی که کنار جفتت داری رو نمیتونی کنار کس دیگه ای تجربه کنی بعدشم سختیش نهایت 1 ساله در ضمن ما هستیم میتونیم کمکت کنیم

جین : چیمی درست میگه ولی بازم انتخاب با خودته تو هر انتخابی بکنی ما هواتو داریم

جونگکوک لبخندی زد گفت : من شمارو نداشتم باید چیکار میکردم ، خی خالا اینو بیخیال هیونگ چی میخواستی بگی ؟؟

جین : اها خوب شد گفتی یادم رفته بود ، باید بری ماموریت

جونگکوک : ماموریت ؟؟ چه ماموریتی ؟؟؟

جین : امروز خبر رسید که یه باند خلافکار قاچاق انسان انجام میدن امروز کلا داشتم راجبشون تحقیق میکردم و فهمیدم که نزدیکی مرزن و باید حدود یه هفته بری اون جا تا بتونیم از طریق تو از کاراشون سر در بیاریم فقط ما نمیتونیم باهات کسی رو بفرسیم پس باید خیلی مراقب باشی

جیمین که خیلی ترسیده بود و نگران شده بود گفت : جین حتما کوکی باید بره نمیشه کس دیگه ای بره ؟؟

جونگکوک : چیمی نگران نباش بار اولم که نیس میرم زود برمیگردم

و بعد برای کم کردن نگرانی جیمین لبخندی زد و رو به جین ادامه داد : خب هیونگ کی باید برم ؟؟؟؟

جین : باید برای فردا پس فردا اماده باشی همه کارای اداریتو انجام دادیم فقط خودت باید اماده بشی هر چی زود تر بری ادمای بیشتری نجات پیدا میکنن

جونگکوک : اوکی فقط اگر میشه تهیونگ رو بیارم اینحا مراقبش باشین تا وقتی برمیگردم نمیتونم تو خونه تنهاش بزارم

جین : تهیونگ ؟؟؟

جونگکوک : جفتم ، اسم واقعیش تهیونگه

جین : اها اوکیه نگران نباش مراقبشم

جونگکوک: خب من برم وسایلمو اماده کنم فردا با تهیونگ برمیگردم

جین : اوکی مراقب خودت باش

جونگکوک بعذ از بغل کردن جین و جیمین به طرف خونه راه افتاد

وقتی در خونه رو باز کرد با تهیونگ که با خم رو مبل نشسته بود و پاشو تکون میداد و به یه جایی زل زده بود رو به رو شد

تهیونگ با دیدن جونگکوک به سمتش رفت و یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار و داد زد : معلوم هست کجایییییی ؟؟ چرا درو قفل کردییی ؟؟؟؟ من کلی کار دارم باید انجام بدم مگه من زندانی توام که درو قفل کردی رفتی ؟؟

جونگکوک که تا اون موقع داشت نگاش میکرد گفت : تموم شد خب سلام ، ممنون خوبم ، خسته ام نباشم

تهیونگ : چی میگی بابا چیزی زدی ؟ جواب منو بده چرا درو قفل کردی ؟

جونگکوک دست تهیونگ رو از یقش جدا کرد و گفت : هیچی فقط ترسیدم یکی بیاد جفت جذابمو بدزده بده به فکرتم ؟؟

تهیونگ نفسشو بت حرص بیرون داد و گفت : برو به فکر خودت باش ، من باید برم کار دارم

جونگکوک : باز شروع شد چند بار باید بهت بگم نمیشه بری بیرون ، ببین من خیلی خستم بزار یکم استراحت کنم بعد بایر یه چیزی رو بهت بگم

و بعدش رفت توی اتاق تا لباساشو عوض کنه

تهیونگ با عصبانیت نگاشو ار رته رفته جونگکوک گرفت و نشست رو مبل و تند تند پاشو تکون داد

بعد از چند دیقع جونگکوک با لباس تو خونه ای اومد روی مبل روبه روی تهیونگ نشست

جونگکوک : خب امروز رفتم پیش برادرام

تهیونگ : برادرات ؟؟؟؟؟؟

جونگکوک : اره ما سه قلوییم فقط چند دیقه بینمون فاصله هست جین بزرگ تره بعد جیمین بعدشم من

تهیونگ با تعجب سری تکون داد

جونگکوک ادامه داد : خب داشتم میگفتم رفتم اونجا راجب تو گفتم و یه چیز دیگه اینکه من باید برم ماموریت

تهیونگ : ماموریت ؟ خب برو به من چه ؟وایسا ببینم نکنه دوباره میخوایی منو اینجا زندانی کنی ؟

جونگکوک چشمی چرخوند و گفت : نه نگران نباش قراره تا من میرم و برمیگردم تو بری پیش برادرام عمارت بمونی

تهیونگ : اها فکر کردم.......
بعد انگار که تازه فهمید جونگکوک چی گفته داد زد : چی گفتیییییییی؟؟؟








سلام به همگی این پارت رو بخاطر اینکه پارت قبلی کوتاه بود و یه مدت طولانی نبود آپ کردم

امیدوارم دوست داشته باشید ❤🥲

Two loving alphas♡Where stories live. Discover now