part4

253 35 15
                                    

فلیکس با شنیدن این حرف سوهو کل بدنش گر گرفت و با فشار دادن ناخن هاش ب کف دستش سعی کرد استرس و ترس رو کنار بزاره و ب سمت سوهو برگشت درحالی ک دستش رو شونه های سوهو بود لب زد و گفت
_کی از کجا میخواد بفهمه کار ما بوده؟ها؟ اصلا پسر ب این فکر کن ک این لاشخور حتی کسیو نداره ک پیداش کنن و نگرانش باشن
+کسی نمیفهمه یعنی؟
_دهنتو ببندی و ضایع بازی درنیاری ن کسی نمیفهمه الانم بجای وقت تلف کردن سوار ماشین شو بریم
جونگ کوک با شنیدن صدای ماشین و دور شدن آنها سریع ب سمت پسرک ک ب صندلی بسته شده بود و موهای قهوه ای نسبتا بلندش جلو صورتشو گرفته بود دویید‌ و با لمس کردن دستای سرد تهیونگ نگران دستش رو ب سمت گردن تهیونگ برد تا نبضش رو چک کنه و با حس کردن نبض پایین تهیونگ فحشی داد و سریع ب سمت طناب هایی ک دور دست و پاهای پسر بسته شده بودن رفت تا انهارو باز کنه
ولی گویا زمان براش متوقف شده بود و اون گره های لعنتی باز نمیشدن
کوک نگاهی ب اطرافش انداخت و با دیدن خورده شیشه هایی ک گوشه سیلو بودن رو دید و سریع ب سمت اونها دویید و با برداشتن تیزترین تیکه شیشه ب سمت تهیونگ رفت تا گره هارو باز کنه
و مثل اینکه موفق هم شده بود
بعد از باز کردن گره های طناب کل وزن پسر رو انداخت رو دوشش و سریع از اون سیلو زدن بیرون و با گذاشتن پسرک ب صندلی عقب ماشین سریع خودش سوار ماشین شد و از اون سیلو زد بیرون
کوک واقعا نمیدونست باید چیکار کنه
کجا بره یا اصلا این پسر کیه و چرا این بلارو سرش آوردن
مستقیم داشت میرفت ب سمت خونه خودش
30 minutes later
کوک جلو در خونش ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد و به سمت صندلی عقب قدم برداشت با باز کردن در ماشین نگاهی به قیافه مظلوم تهیونگ انداخت و با زمزمه کردن فحشی زیر لب دستش رو زیر پاهاش انداخت و براید استایل اون رو بغلش گرفت ب سمت در خونه رفت و با باز کردن در خونه تهیونگ رو ب سمت اتاق خوابش برد و با گذاشتن تهیونگ رو تخت سریع ب جیمین زنگ زد
_عوضی بردار گوشی لعنتیتو
+بفرمایید جئون اعظم
_ تو بلد نیستی جواب بدی گوشیتو؟
+منو عفو کنید که ناراحتتون کردم سرورم
_ساکت باش، چطور میتونم اثر مواد رو از بین ببرم؟
+مواد زدی بالا؟ اولالا
_نه کودن عاح.... فقط جوابمو بده،بلدی چطور از بین میبرن؟
+ بنظرت من دکتر یا ساقی چیزیم؟
_مرده شور تورو ببرن...قطع کن
کوک اجازه نداد و با لمس دکمه قرمز گوشی رو روی تخت پرت کرد، دست به کمر اتاق رو متر میکرد ولی چیزی به ذهنش نمیرسید به سمت گوشیش رفت و لیست رو بالا پایین کرد و شماره ایی رو گرفت و کمی منتظر موند
_به کمکت نیاز دارم....
+بچه های قدیم سلام بلد بودن جئون
_وقت برای این حرفا ندارم
+چیشده جئون؟
_یکی از دوستام بهش مواد تزریق شده کمک لازم داره...
+ خودمو میرسونم

1 hour later

+نمیتونم خیالت رو راحت کنم چیزی که بهش تزریق شده برای بدنش زیادی بوده...
کوک با خونسردی لب زد:
_چیکار باید بکنم؟
+یمدت حواست بهش باشه، احتمال اینکه دوباره سمتش بره زیاده....
جونگکوک بعد از شنیدن حرف دکتر پکر شد:
_منظورت چیه؟
دکتر مشغول جمع کردن وسایلش بود که نگاه کوتاهی به کوک انداخت و نزدیک رفت:
+اون قراره برای استفاده دوباره اون مواد دست به کارای بزرگی بزنه آقای جئون.. مراقبش باشید
دکتر بعد از تموم کردن حرفش اروم به شونه کوک زد وبه سمت خروجی قدم برداشت
+کمکی بود روم حساب کن!
کوک بعد از راهی دکتری که صداش کرده بود در رو بست و به در تکیه داد و آروم خودش رو به پایین سر داد و نشست سرش رو پایین انداخت:
+چرا کسی ک نمیشناسم رو نجات دادم
کوک ب سمت کاناپه رفت و دراز کشید
و به اتفاقات امروز فکر کرد ک چرا اون پسرا همچین کاریو کردن
این لعنتی اصن کیه ک من آوردمش وسط خونه
کوک با شنیدن صدای سرفه های تهیونگ سریع به سمت اتاق خواب رفت و بالای سر تهیونگ وایستاد و دو دل از اینکه کاری بکنه یا نه صداش کرد:
_هوی بچه جون...
تهیونگ سعی میکرد صداها و تصاویر رو به وضوح ببینه و با دیدن بلند قامت مو مشکی که به سختی داشت میدیدتعجب کرد ترسیده لب زد:
+نزدیکم نیا.... برو کنار
کوک متعجب از حرف تهیونگ اخم کرد و دستش رو سمت شونه تهیونگ برد تا اون رو اروم کنه ولی تهیونگ تخس تر از این حرفا بود:
+گ...گفتم نزدیکم نیا
کوک عقب رفت و دست به سینه به تهیونگ زل زد:
_با وضعیتی که داری از گفتن حرفت مطمعنی؟
جونگکوک دستی به پس سرش کشید و ادامه داد:
_یادت نمیاد چه اتفاقی برات افتاده؟
تهیونگ کمی سکوت کرد و دوباره به کوک زل زد و یاد اتفاقات چند ساعت قبل افتاد و شوکه از اینکه چطور این اتفاقات افتاده قطره اشکی از چشمش پایین افتاد کوک متعجب ب تهیونگ نگاه کرد
_هی من که چیز خاصی نگفتم....
کوک با قیافه متعجبی ادامه داد:
حالت خوبه؟ آب میخوای؟
تهیونگ با آستین سویشرتش ک هنوزم تنش بود اشک هاش رو پس زد و به کوک نگا کرد:
+میتونم یه لیوان آب بخورم؟
کوک با ریختن آب توی لیوان کنار تخت اون رو دست تهیونگ داد:
+اتفاقی که چند ساعت قبل افتاد.....
_اونارو میشناسی؟
تهیونگ با قیافه غمگینی تأیید کرد:
+میشناسمشون
_چطور اجازه دادی همچین کاری کنن؟
تهیونگ لیوان رو کنار گذاشت رو به کوک غر زد:
+میشه اینقدر سوال پیچم نکنی؟
جونگ کوک بعد این حرف تهیونگ خنثی شد و دست به سینه وایساد:
_اکی
کوک بعد از گذشتن دقایقی از اتاق بیرون زد و شروع به سرزنش کردن خودش کرد:
_جونگ کوک لعنتی تو باز اشتباهت رو تکرار کردی باید میزاشتی اونجا میمرد اون یه غریبه اس!
تهیونگ از اتاق جونگ کوک اومد بیرون و به طرف کوک رفت و با من من لب زد:
+بب....ببخشید من یکم تند رفتم من.. من قصد بدی نداشتم.....
کوک با اخمی که اجازه نمی‌داد قیافش رو تنها بزاره لب زد:
خونت کجاست؟؟ اصلا خونه داری
تهیونگ برای حرف جونگ کوک هیچ جوابی نداشت و پیش خودش فکر کر: " کدوم پرورشگاهی اسم خونه رو داره که من بگم خونمه"
تهیونگ با صدای کوک بهش زل زد و با من من جواب داد:
+اگه از دستم خسته شدی مشکلی نیست... من میرم یکم دیگ
کوک با حرف تهیونگ کمی ساکت موند و به طرف مبل حرکت و نشست:
_منظورم این نیست که ازت خسته شدم فقط جهت رسوندن دم در خونه ات پرسیدم!

wrong love Where stories live. Discover now