part5

256 34 26
                                    

تهیونگ با صدای ضعیفی که معذب بودنش اجازه نمی‌داد بلندتر از اون حرف بزنه گفت:
+خب من.....خونه ایی ندارم
کوک برای لحضه پوکر وایستاد و باحالت تمسخر مانندی ناگهان خندید و گفت:
_مجبور نیستی دروغ بگی من قرار نیست خونه ات رو بخورم
تهیونگ متعجب به کوک زل زد و بریده بریده جواب داد:
+دروغ...نگفتم...من خونه ندارم
کوک با قیافه ایی که شوکه شدن از هر نقطه صورتش مشخص بود گفت:
_اوه... پس یعنی کارتون خوابی؟
تهیونگ که از سوال جونگکوک تعجب کرده بود در جوابش گفت:
+من یتیمم... توی پرورشگاه زندگی میکنم
حالا اینبار جونگکوک بود که متعجب زده شده بود گفت:
_اوه متاسفم....
تهیونگ لبخند ملیحی زد و مشغول بازی با انگشت هاش شد و کمی سکوت کرد و گفت:
+متاسف نباش.... تقصیر تو نیست که من پدر مادر ندارم
جونگکوک نزدیکتر رفت و ضربه آرومی روی شونه تهیونگ زد:
_بیا بریم برسونمت
تهیونگ دستش رو بالا آورد تا مخالفتش رو اعلام کنه که جونگکوک اجازه نداد:
_فک نکنم اینطرف هارو بشناسی،پس اگه نمیخوای گم بشی کفشاتو بپوش
تهیونگ ناراضی از وضعیتی که داشت سرش رو پایین انداخت و به سمت در قدم برداشت و مشغول بستن بند کفش هاش شد کمی گذشت و
تهیونگ پشت جونگکوک به طرف همکف قدم برمیداشت به در ورودی رسیدند
که جونگکوک جیمین رو وقتی مشغول گوشیش بود دید:
_تو کار و زندگی نداری؟
جیمین ترسیده سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگکوک نفسش رو بیرون داد:
+میشه مثل جن جلوم ظاهر نشی؟ من برای سکته کردن زیادی جوونم
تهیونگ بین جیمین و جونگکوک سکوت کرده بود و خجالت زده گوشه ایی ایستاده بود
که جیمین با اشاره به تهیونگ از جونگکوک سوال پرسید:
+ میگما...این گربه ملوس کیه؟
جونگکوک بدون اینکه جوابی بده کلید خونه اش رو سمت جیمین پرت کرد:
_سوال زیادی نپرس برو بالا
کوک همزمان با تموم کردن حرفش اجازه نداد جیمین حرفی بزنه و به سمت ماشینش قدم تند کرد و با اشاره به تهیونگ که توی ماشین بشینه در ماشین رو باز کرد و نشست
کمی گذشت و هنوز چیزی بینشون رد و بدل نشده بود که کوک کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و سکوت رو شکست:
_کدوم پرورشگاه باید برم؟
تهیونگ موهای مشکی رنگش که روی پیشونیش ریخته بودند رو عقب فرستاد نگاهش رو به جونگکوک دوخت:
+کلابی بیرون شهر هست که بعد از چند کیلومتر به پرورشگاه میرسه کوک سرش رو تکون داد و سرعتش رو زیاد کرد و با لمس کردن مانیتور آهنگی رو پلی کرد و متوسط ولومش رو زیاد کرد و زیر لب زمزمه وار تکرار میکرد و ضربه های ارومی که بیشتر رقصوندن انگشت هاش بود رو به فرمون میزد کمی بعد کوک سرعتش رو کمتر کرد و روبروی پرورشگاه نگه داشت:
_فک کنم رسیده باشیم....
تهیونگ سرش رو بالا آورد و با لبخند ملیحی لب زد:
+ممنونم که کمکم کردی، اگه تو نبودی معلوم نبود زنده باشم یا نه
بعد از گفتن حرفش از ماشین پیاده شد که با دیدن مدیر پرورشگاه،دلشوره گرفت با استرسی که معلوم نبود برای چی سراغش اومده به سمت مدیر پرورشگاه حرکت کرد:
_به به ببین کی اینجاست..
تهیونگ مضطرب تعظیمی به نشانه احترام کرد:
+سلام خانم مین.....بخاطر دیر کردنم معذر....
خانم مین اجازه حرف زدن به تهیونگ رو نداد و خندید و گفت:
_لازم به معذرت خواهی نیست درکل قرار نیست دیگه از این به بعد پیشمون باشی!
تهیونگ شوکه استرسش بیشتر شد که دست و پاش شروع به لرزیدن کرد:
+منظ...منظورتون چیه که پیشتون نیستم؟
خانم مین دست به سینه ایستاد وبا قیافه خشکی ادامه داد:
_منظورم اونه...!
تهیونگ با اشاره خانم مین سمت سطل زباله ایی که وسایلش کنارش بودن برگشت و شوکه نگاهش کرد که خانم مین گفت:
_فکر میکردم فهمیده باشی که قرار نیست بعد18 سالگیت جایی توی پرورشگاه داشته باشی
خانم مین لحن حرف زدنش رو عوض کرد و تحقیر آمیز لب زد:
_جای خوابی که چندسال اِشغال کرده بودی رو دادیم به یکی دیگه کیم تهیونگ!
تهیونگ گرمی مایع نرمی که روی گونش سر می‌خورد رو پس زد و گفت:
+میتونم با بچه ها خداحافظی کنم؟
خانم مین متعجب زده خندید و لب زد:
نمیتونی کیم تهیونگ..دوستای کوچولویی که داری دیگه فک نکنم بخوان ببیننت!
تهیونگ هنوز حرف های خانم‌ مین رو هنوز هضم نکرده بود و سنگینی حرفاش براش قابل تحمل نبودن....

wrong love Where stories live. Discover now