Part 13

208 28 9
                                    


فلیکس به آرومی در رو پشت سرش بست قدم های آهسته ایی به سمت اتاق خوابش برداشت که با شنیدن صدای کسی سرجاش خشک شد:
+قانون خونمون رو یادت رفته فلیکس؟
پسر به سمت پدرش برگشت قانونی که پدرش تاکید داره روش و حساسیت زیادی نشون میده رو زیرپا گذاشته بود و حرفی نداشت، پس ترجیح داد سکوت کنه
پدرش به سمتش اومد و چک محکمی رو توی گوشش زد،پسر شوکه شد و پدرش غر زد:
+ صدای حرف زدنت رو نمیشنوم
مرد دستش رو سمت سگک کمربندش برد و اون رو باز کرد و توی دستش گرفت و کلافه از سکوت پسرش لگدی به پشت پای پسر کوبید و با کمربند ضربه ایی روی بدنش فرود اورد پسر از درد ناله کرد:
_ل..لطفا اشتباه کردم
مرد با شنیدن جمله اش ضربه دیگه ایی زد و بالا سرش  ایستاد:
+قانون چیه فلیکس؟
فلیکس با صدای لرزونش که سعی داشت جلوی بغض توی گلوش رو بگیره تا کتک بیشتری نخوره لب زد:
_ هیچ..هیچوقت دیر نیام خونه،مست نکنم
پدرش ضربه دیگه ایی زد و عصبی غرید:
+ و تو حتی یبار هم این قانون رو رعایت کردی؟
بغض پسر شکست و با گریه لب زد:
_این یه قانون کصشره تو عهدبوق نیس....
مرد اجازه ادامه دادن نداد و لگدی به شکم پسر ریزجثه روبروش کوبید:
+توی خونه من قانون من رو مجبوری رعایت کنی
مرد کمربند رو گوشه ایی از  سالن پرت کرد
و به جای قبلیش روی مبل برگشت و سیگاری روی بین انگشتهاش گرفت و روشن کرد:
+گندکاریایی که میکنی... فک میکنی ازشون خبر ندارم؟
عمیق پک زد و کمی از خاکستر سیگارش رو تکوند:
+توعه نیم وجبی میخوای من رو دور بزنی؟
پسر اشک میریخت و به گندکاری هاش فکر میکرد و توی ذهنش کار هایی که کرده بود رو مرور میکرد تا بدونه پدرش کدوم رو فهمیده:
_من... همچین....قصدی ندارم پدر
مرد پوزخند زد و پاکتی رو سمتش پرت کرد
پسر مردد سرش رو بالا آورد،نگاهش بین پاکت و پدرش  میچرخید پاکت رو باز کرد و خودش و دوستاش رو که دور میزی جمع شده بودند دید،  عکس بعدی رو از بین عکس ها بیرون کشید که خودش بود و داشت کوکائین پودر شده روی میز رو اسنیف میکرد با دست های لرزونی عکس بعدی رو بیرون کشید که دوباره خودش بود اما ایندفعه بغل یه پسر بزرگتر از خودش که درحال بوسیدنش بود
اشک هاش بیشتر شدن که پدرش به سمتش اومد و به طرفش خم شد و یقه لباسش رو گرفت و بالا کشید:
+اشتباهات توی عکس رو دوباره تکرار نکن...قول نمیدم مثل امشب آسون ولت کنم
پدرش گفت و پرتش کرد روی زمین و بالا رفت
فلیکس  هنوز روی زمین نشسته بود و فکر میکرد که کار کی میتونه باشه گوشی رو از جیبش بیرون کشید و شماره ایی رو گرفت و منتظر بوق گوشی موند تا جواب بده و طولی نکشید:
_ میخوام یکی رو برام پیدا کنی....

تهیونگ زودتر از همه بیدار شده بود و با احتیاط توی آشپزخونه کارش رو میکرد تا کوک و جیمین از خواب بیدار نشن اون میز رو چیده بود و برخلاف تصور چیز های خوشمزه ایی برای صبحونه حاضر کرده بود با آخرین پنکیک که توی ظرف گذاشت کارش تموم شد:
+تو از این چیزا هم بلدی؟
کوک گفت و به کانتر اشپزخونه تکیه داد تهیونگ لبخندی زد و در جوابش گفت:
_ وقتی بچه بودم، همیشه مامانم صبحانه بابام رو خودش آماده میکرد و من همراهیش میکردم  و برای همینم اینارو یادمه
کوک لبخند کوتاهی زد و سرش رو تکون داد و پشت میز نشست سوالی پرسید:
+دیگه مدرسه نمیری؟
_ تعطیلات امتحانی رو مدرسه نمیریم
کوک سکوت کرد که صدای جیمین بحث رو به کل عوض کرد:
+شوخی میکنید؟؟ از بیرون سفارش دادید نه؟
تهیونگ خندید  و نگاهی به کوک کرد که مشغول خوردن بود پس خودش جواب جیمین رو داد:
+معلومه که نه... من درست کردم
جیمین کنار تهیونگ نشست:
+ اگه دختر بودی شرط میبندم الان خونه شوهر بودی
تهیونگ خندید و کوک در جواب جیمین گفت:
_و اگه تو دختر بودی دقیقا مث الان رو سرمون بودی
جیمین تک خنده ایی کرد و مشغول خوردن شد:
+قبول دارم من انقد خاصم که کسی نمیتونه من رو داشته باشه
با بحث های کوچیکی صبحونه رو تموم کردند که جیمین کمک کرد تا تهیونگ میز رو تمیز کنه.
همه به دنبال کار خودشون رفتند و تهیونگ تنها خونه مونده بود که  تصمیم گرفت  برای گرفتن پولش از صاحب کلابی که کار میکرد بیرون بره حالش این چند روز خوب نبود و سرگیجه هاش ناتموم بود دلیلش بخاطر اون شب بود که دزدیده شده بود تهیونگ به ناچار فکر میکرد که باید بره از فلیکس دوباره اون مواد رو بگیره  اون حرف های جیمین و کوک رو شنیده بود و میدونست باید چیکار کنه و راه و چاره بدن درد و سرگیجه هاش رو پیدا کرده بود ولی مطمعن نبود از این کار  شاید این قضیه به نفعش تموم نمیشد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 29 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

wrong love Where stories live. Discover now