part11

142 20 7
                                    

_خوش اومدی کیم تهیونگ
تهیونگ لبخندی زد و چمدونش رو ب سمت پذیرایی برد و نگاهی به اطرافش کرد پنجره ایی تمام قد که نور خورشید رو به خوبی توی فضای خونه پخش میکرد و نورگیری خوبی داشت آباژوری کنار میز قرار داشت و پوسترای عجیبی با طرح های مختلف روی دیوار چسبیده بود
تهیونگ نگاهش رو از فضایی که داخلش هست گرفت.
یعنی قرار بود همیشه با ی شخص غریبه که حتی کامل نمیشناستش‌ زندگی کنه
کوک سویچ ماشین و کت جین مشکی رنگش رو روی کاناپه انداخت و با پوزخند ب تهیونگ نگاه کرد:
_نمیترسی بکشمت؟
تهیونگ متعجب پرسید:
+چ..چی؟منظورت چیه؟
کوک دور تهیونگ چرخید و روبروش ایستاد:
_من سابقه قتل داشتم
تهیونگ بعد این حرف جونگ کوک با چشمای گردش به چشم های کوک زل زد و دسته چمدونش رو توی دستاش فشورد..
کوک تک خنده ای کرد:
_خالی بستم نگران نباش منم مثل تو ی آدم عادیم
کوک نیشخندی زد و ادامه داد:
البته تو همچینم‌ عادی بنظر نمیرسی، کسی که تو ۱۸ سالگی تو کار مواد باشه عادی نیست
تهیونگ دست هاش رو بالا آورد و به نشانه همچین کاری نکرده تکون داد:
+نه...نه. اشتباه میکنی؛ من همچین کاری نکردم
کوک نگاهی از سر تا پا بهش کرد:
_همینطوره قبولت دارم
تهیونگ میدونست بحث کردن سر چیزی ک خودش مقصر نیست بی فایده هست جواب کوک رو نداد
کوک بطری آب رو سر کشید و ب سمت تهیونگ برگشت:
+وسایلات رو بزار اون اتاقی که شب خوابیدی، بعدش راجب موضوعی باهات حرف میزنم
تهیونگ سری تکون داد و به سمت اتاق رفت
اونقدری خسته بود که حوصله خالی کردن لباس هاش از توی چمدون رو نداشت و همونطوری چمدون رو کنار در گذاشت و از اتاق خارج شد
به سمت کوک که توی آشپزخونه مشغول وسایلا بود رفت..
+میتونم کمک کنم؟
کوک با صدای ته به عقب برگشت:
_به همین زودی از خالی کردن چمدونت تموم شدی؟
تهیونگ سرش رو خاروند به کانتر تکیه داد:
+ نه فقط حوصله کافی نداشتم فردا میتونم مرتبشون کنم..
کوک سری به نشانه تأیید تکون داد:
_کاری نیست انجام بدی کمی منتظر بمون تا بیام
تهیونگ سری تکون داد و روی کاناپه نشست و به بیرون زل زد.
کوک دستاشو با دستمال پاک کرد و ب سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست که تهیونگ پرسید:
+راجب چیز مهمی میخوای حرف بزنی؟
_اره اینکه چرا مدرسه نمیری؟
تهیونگ با این سوال کوک یکم جا خورد
_چون راجبش دخالت نمیکنم دلیل نمیشه که کنجکاو نباشم
تهیونگ سرش رو تکون داد و تصمیم گرف کل اتفاق های مدرسه رو برای کوک توضیح بده
+خب راستش...
تهیونگ حرفش رو تموم نکرده بود که صدای زنگ تلفن کوک تو کل خونه پیچید
_بله هیونگ؟الان؟ باشه خودم رو میرسونم
کوک قطع کرد و با عجله کتش رو برداشت:
_تو خونه بمون تا برگردم، باید یه سر به جین بزنم
تهیونگ از جاش بلند شد سرش رو به تایید ‌بالا پایین کرد که سمت در رفت و برای لحضه ایی مکث کرد:
_نیام ببینم باز مواد زدی
تهیونگ دستش روبه پیشونیش کوبید و دستش رو به کمرش زد:
+ نگران نباش، بزنم هم اینجا نمیزنم
کوک با خنده سوییچ و کلیداشو برداشت و رف
با صدای بسته شدن در تهیونگ نفس عمیقی کشید و تصمیم گرف خونرو بگرده
به سمت قفسه شیشه های نوشیدنی کوک رفت
و با دقت بهشون نگاه میکرد و سعی داشت اسماشونو بگه
+گراپا...تکیلا...کوانترو..براندی لعنتی فک کنم هرچی پول درآورده خرج اینا کرده...
سری تکون داد و تصمیم گرفت ب بقیه جاهای خونه نگاه کنه
به سمت اتاق کوک میرفت که زنگ خونه ب صدا دراومد
+یعنی انقدر زود برگشت..؟
به طرف در حرکت کرد و بدون پرسیدن در رو باز کرد و اون شخص کسی نبود جز پارک جیمین
جیمین با دیدن تهیونگ متعجب شد:
+گربه ملوس؟اینجا چیکار میکنی؟ اومدی سرقت خونه کوک؟باید بگم اون هنوز قسط وسایلای خونش تموم نشده ها
تهیونگ خندش گرفت و حرف جیمین رو رد کرد:
_چی..؟نه من فقط ی چند روزی اینجا میمونم
جیمین نیشخندی زد:
+اوه..پس خوش اومدی
تهیونگ لبخندی زد که با حرف جیمین جاخورد:
+اجازه ورود ب خونه رو ندارم؟
ته از کنار در کشید کنار تا جیمین وارد خونه بشه
+چه عجب خونه این بشر یبارم ک شده اینقدر تمیزه...
تهیونگ خنده ای کرد و با صدای خنده ته جیمین به سمتش برگشت و لبخندی زد تهیونگ پرسید:
_یعنی همیشه خونش کثیف بود‌؟
جیمین روی کاناپه دراز کشید:
+اره بابا طویله از اینجا تمیز تر بود،
جیمین با نبود کوک از روی کاناپه بلند شد:
_ راستی خبر داری کجا رفته؟
تهیونگ روی یکی از مبل ها نشست:
+تلفنش زنگ خورد و گفت یه سر به جین میزنه
_جین؟
+بله
_نگفت برا چی میره؟
+نه چیزی در این مورد نگفت
جیمین نفسشو بیرون داد و به سمت نوشیدنی ها رفت و یکیشون که شیشه تیره رنگی داشت رو برداشت و به ته نشون داد:
_زیر سن قانونی؟
+ 18سالم شده..
جیمین خوبه ایی زیر لب زمزمه کرد و شیشه رو برداشت که تهیونگ پرسید:
+بدون اجازه جونگ کوک؟
جیمین مکثی کرد:
_منو جونگ کوک نداره که ذاتا خودشم بیاد به جمع ما ملحق میشه
تهیونگ سرشو ب معنی رضایت تکون داد
از کارش مطمعن نبود ولی میخواست تست کنه
جیمین شات هارو آورد و جلوی ته نشست
و شروع ب ریختن ویسکی تو شات هاشون کرد
اولین شات رو ب سمت ته گرفت:
+فقط تو یه حرکت سر بکش
ته بعد از گرفتن لیوان اون رو سر کشید و قیافه اش درهم رفت که این باعث خنده جیمین شد:
_لعنتی باید از قیافت عکس میگرفتم
تهیونگ خنده ای کرد و برای خوردن شات دوم آماده شد..
جیمین ته مست کرده بودن و میخندیدن که طولی نکشید تهیونگ احساس سنگینی شدیدی روی خودش حس میکرد
باز حالت های قبلی داشت بهش دست میداد
نمیدونست ک هنوز اثر مواده یا نوشیدنی...
جیمین که متوجه حال تهیونگ شده بود نگران شد و هول شده پرسید:
+هی تهیونگ...حالت خوبه؟
تهیونگ خواست از سرجاش بلند بشه که چشمهاش سیاهی رفت...

wrong love Where stories live. Discover now