▪دوست های قدیمی

26 5 4
                                    

جونگکوک پشت میز نشست و به باریستا سفارش یه لیوان تکیلا داد . با وجود اینکه قسم خورده بود دیگه خواسته های پردردسر هیونگش رو اجرا نکنه ، اما پیشنهاد ماموریت توی بار زیادی وسوسه کننده بود . هوای بار کمی گرم بود و این مسئله پسر رو آزرده میکرد. دکمه ی بالایی پیراهن لی آبی رنگش رو شل کرد که شات تکیلا مقابلش قرار گرفت . پسر کمی مزه مزه ش کرد و با خودش فکر کرد؛ چندوقته که چنین مزه ی بهشتی ای رو از دست داده؟
سرش رو کمی چرخوند تا کسی که دنبالش بود رو پیدا کنه .
_اگه دنبال کسی میگردی؛ باید بگم خیلی ضایعی پسر ! دخترا اینجوری بهت پا نمیدن .
زن باریستا بالبخند کجی در حالی که دستهاش رو به میز تکیه داده بود ، گفت و پسر رو هم خندوند. لیوانش رو توی دستش چرخوند و گفت :
_دنبال گذروندن یه شب نیستم ...
_پس یه معشوقه میخوای؟
پسر با شنیدن صدای دختری سرش رو سمت صندلی کنارش کج کرد و ابروهاش بالا پرید . انتظار نداشت کسی که یونگی میخواد رو اینطور پیدا کنه. جوابش رو داد :« تقریبا » و بعد جرعه دیگه ای از شاتش نوشید . دختر کنارش لبخند کوچکی زد و به زن گفت :« آجوما ، یه چیز متفاوت برام اماده کن . امشب دلم یکم تنوع میخواد ! »
***
پسر چندباری دستهاش رو به هم کوبید .
_واو! مثل اینکه با جایگاهت اُنس گرفتی .
یونگی نگاهش رو از هوسوک گرفت و به پنجره داد . پسر مقابل، به صندلی تکیه داد و کمی به یونگی خیره شد . درسته که شخص مقابلش حالا ازش متنفر بود ،اما به خاطر روزهایی که با هم گذرونده بودند هنوز هم میتونست بهتر از همه بشناستش . ارومتر گفت :« فکر میکنی باورم میشه؟ »
یونگی نگاهش رو از پنجره گرفت و به چشمهای هوسوک خیره شد :« هر چیزی که مربوط به سوالت بوده رو گفتم جانگ هوسوک»
_من هم تکذیبش نمیکنم !
و بعد ریه هاش رو از هوا پر کرد و گفت :« پس بزار سوال دومم رو ازت بپرسم ... قراره با پارک جیمین چیکار کنی ؟ » یونگی کمی گیج نگاهش کرد ، هرچندکه میدونست دوست چند ساله ش دنبال چیه .
_میدونم که اون پسر رو به سازمان لو نمیدی . پس بهم بگو ، میخوای باهاش چیکار کنی ؟
***
صدای موسیقی توی بار کم کم داشت به اوج خودش میرسید . جونگکوک، دستش رو پشت کمر دختر گذاشت و اون رو تا جای خلوتی راهنمایی کرد .
_ متاسفم ، من از صدای بلند موسیقی چندان خوشم نمیاد .
پسر بخاطر کشوندن اون دختر به همچین جایی گفت ؛ و صد البته که دروغ گفت . اون همین الانش هم ترجیح میداد وسط استیج برقصه تا مخ یه دختر ناشناس رو _فقط برای انجام ماموریت_ بزنه .
دختر سمتش برگشت و دستهاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و بعد از گفتن « اشکال نداره » بوسه ی کوچکی روی گونه ش نشوند . پسر لبخندی زد و تصمیم گرفت اون بوسه رو به عنوان یک اجازه برای لمس بیشتر در نظر بگیره . بنابراین صورتش رو به دختر نزدیک کرد که صدای هیاهو ، هردوشون رو متوقف کرد . نگاه دختر کمی نگران شد و به سمت فضای اصلی بار دوید .
_همه چیز خوبه نونا؟
دختر از باریستا پرسید و باریستا هوفی کشید .
_آه ، اون هرزه ها ... مثل اینکه گیاه نگه میداشتن . پلیس ها هم تا اینجا تعقیبشون کردن .
جانگکوک به دو زنی که بین دست های پلیس های محلی درحال تقلا بودند ، نگاه کرد . باریستا غر زد :« نمیتونستن توی خیابون دستگیرشون کنن ؟ حتما باید میومدن اینجا؟ » و بعد به خشک کردن لیوان ها مشغول شد .
_مسخرست ! ...
صدای جدیدی پشت میزِ بار ، که بی توجه به هیاهوی اطرافش درحال نوشیدن بود، اروم گفت و شات الکلش رو سر کشید . نور کم باعث میشد جانگکوک چهره ی مرد ناشناس رو خوب نبینه . اما از تیشرت مشکی رنگش و صدای خسته ش ، میتونست کلافگی و بی حوصلگیش رو تشخیص بده .
_تهیونگ ! بلاخره اومدی ؟
دختر با خوشحالی گفت و کنارش نشست . تهیونگ؟ این اسم برای جانگکوک آشنا بود . پسر جوان «هوم»ی گفت و از روی صندلیش بلند شد . دختر با لبهای افتاده پرسید :« به این زودی میخوای بری ؟ » تهیونگ پشت به جانگکوک ایستاده بود و پسر رو هر لحظه برای دیدن چهره ش مشتاق میکرد . دختر پرسید :« کی میتونم دوباره ببینمت ؟ »
_مشخص نیست ، شاید امروز اخرین بار باشه .
تهیونگ جواب داد و دختر چشمهاش رو چرخوند :« همیشه همینو میگی... »
و بعد کیفش رو با دلخوری از روی میز برداشت . البته قبل از رفتن بوسه ی کوچکی روی لب جونگکوک نشوند و زمزمه کرد :« برای فرصتی که از دست دادیم » . جونگکوک به بوسه ی دختر فکر کرد . برای اولین دیدار نسبتا خوب بود . هرچند به نظر نمیرسید که دختر بخواد ادامش بده اما میخواست به دیدار دوم امیدوار باشه . حداقلش الان از دست پسر ناشناس برای بهم خوردن ماموریتش عصبانی نبود .
پسر ناشناس کارت عابربانکش رو اسکن کرد و بعد از پرداختن پول نوشیدنیش با تشکری سمت راه خروجی برگشت و جونگکوک بلافاصله اون رو شناخت .
_تو کیم تهیونگی ؟!
پسر شگفت زده گفت و تهیونگ گیج نگاهش کرد .
_من شما رو میشناسم؟
جونگکوک که هنوز درحال تجزیه ی صورت پسر بود گفت :«ما دوستای دوران دبیرستان بودیم ؛ یادت نیست ؟»
و بعد دستش رو توی جیبش کرد و تلفن همراهش رو در اورد .
_البته بهت حق میدم که منو یادت نیاد . دو سال ازت کوچکتر بودم .
و بعد دنبال چیزی توی تلفنش گشت .
_ایناهاش!
عکسی از دوران دبیرستانش رو مقابل تهیونگ گرفت . پسر بزرگتر کمی به چهره ی توی عکس دقت کرد . با به یاد اوردن پسر چشمهاش گرد شد :« دبیرستان یوکسام . جئون جانگکوک ! درسته؟ »
جانگکوک لبخندی زد و با سرش تائید کرد . تهیونگ به لبخند پسر نگاه کرد . درست مثل چندسال پیش ، وقتی میخندید دندون های خرگوشیش پیدا میشدن و بینی ش چین می افتاد . چطور نتونسته بود اون رو بشناسه. پسر لبخند متقابلی زد و کمی به همدیگه خیره شدند . جونگکوک پرسید :« برام سوال بود که حالا چیکار میکنی و حالت خوبه یا نه » تهیونگ جواب داد :« خوبم جئون»
جونگکوک با بیان شدن فامیلیش از سمت پسر گفت :«زیادی دوستانه حرف زدم؟»
_نه ، میتونی راحت باشی ...
جونگکوک به ساعتش نگاه کرد. چهل و پنج دقیقه ی دیگه وقت داشت . میخواست بیشتر حال دوست قدیمیش رو بپرسه .
_جایی باید بری تهیونگ ؟
پسر که از قصد جونگکوک اگاه بود ، با سرش علامت منفی داد :« امروز تقریبا وقتم خالیه » . جونگکوک زیر لب «خوبه »ای گفت و بعد به باریستا سفارش داد :« دوتا شات تکیلا لطفا». و بعد سمت تهیونگ برگشت و گفت :« با دعوت کردنم به یه شام خوشمزه پول نوشیدنی رو جبران کن ! »
_____________
شفاف سازی کنم یا هنوز زوده؟
ووت بدینننن 🪄

AnarchisteWhere stories live. Discover now