عملیات شکست خورده

473 39 5
                                    

=پاپا مامانی میگه مهمون اومده (با صدای اروم)
این جمله شروع بدبختی من بود ،
شاید براتون سوال پیش بیاد که چه اتفاقی داره میوفته
من جونگ کوکم می دونم منو می‌شناسید.
شاید فکر کنید چرا دارم آروم صحبت می کنم
قبل از اینکه دلیلش رو بگم بهم بگید شما هم وقتی بچه بودید زیر تخت و تو کمد قایم می‌شدید یانه؟
درسته، زمانی که من بچه بودم خیلی ریزه میزه بودم اما الان انقد هول شدم که یادم رفته با دورمتر قد نمیشعهه زیر تخت قایم شد .
بزارید مهمون عزیزمون رو که باعث شده اینجوری الان زیر تخت از گرما احساس کنم نصف کونم داره مثل بیکن می سوزه رو معرفی کنم کیم تهیونگ عزیز پسر خاله گوه ببخشید گل بنده پسر خوب مامان باباش
همون بچه فامیلی که مادرپدرا آرزوشونه
از همون بچه ها که نخونده می رفت امتحان میداد بیست میشددددد. همونی که من وقتی دبیرستان بودم روش کراش داشتم اومده پایین نشسته با مامانم و تهمین راجب برگشتت به کره صحبت می کنه و یدیقه صبر کنید فکر کنم اشتباه شنیدم این صدای تق تق در که نبود؟؟؟

...........................................لطفا کامنت بزارید و نظرتون رو راجب پارت بگید
و اینکه شما هم وقتی بچه بودید مث من از قایم موشک متنفر بودیدد؟😶😶😶

A boy with brown eyes Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ