پدصگ کیوت

98 6 5
                                    

_کوک
+ته
=تهمین
×بچه

کوک

تا اومدیم رو صندلی بشینیم صدای زنگ در اومد ،خواستم بلند شم که ته دستش رو گذاشت رو دستم و گفت که خودش در رو باز کنه

ته

الان ؟واقعا وقت مهمون نیست
به کوک گفتم بشینه سمت آیفون رفتم و دیدم هیچ کی نیست خواستم برگردم پیش کوک که دیدم آیفون دوباره زنگ خورده ولی بازم کسی نیست ،پس بهتره برم پایین
از پله ها پایین رفتم و در رو باز کردم
+اومووو کوچولو اینجا چیکار میکنی
این بچه مال کیه ؟چرا انقد شبیه منه؟
جوجه مامان بابات کجان ؟اینجا چیکار میکنی؟
×اتم من بوبوِ اما ابوجی گفته که بگم اتمم تهتانه (تهسان)
+ابوجی تو من میشناسم ؟چرا گفته که اسمتو عوض کنی؟
×نمی دونم گف پاپای جدیدت این اتمو دوتت داره و اگه بهش بگی اتمت اینه زود خر میشه
ها؟؟؟؟این بچه کیه ؟نکنه ابوجی ما رو میگه ؟
+اسم ابوجی رو می دونی؟
×بله
+چیه؟
×ابوجی گفته که به غریبه ها نباید جواب بدم
+بچه تو منو پاپا صدا میکنی پس غریبه نیستم
×نه شما بابای منی پاپا کوکی خونه نیست؟
دیدم یکم داره وول میخوره فهمیدم پاهای کوچولوش درد گرفته از رو زمین بغلش کردم و گفتم
بیا بریم داخل بقیه حرفا رو میزنیم من و  دُر ی پسر داریم دوس داری ببینیش؟
×یعنی ی هیونگ دارم؟
خدا من که نمی فهمم این بچه چی میگه از پله رفتم بالا که دیدم کوک جلوی دره

_این بچه تهسانه؟
مث اینکه همه این بچه رو می‌شناسن جز من
+تو می دونی بچه کیه؟
_همینو می خواستم سر میز بگم که زنگ خورد این بچه دوممونه!
رفتم تو شوک بعد چند ثانیه بچه رو یکم محکم گذاشتم رو مبل و فریاد زدم
+یعنییییی چیییی مگه عروسک فروشیههه ی بچه رو همین جوری ابوجی انتخاب کنه و برای ما بفرسته ؟شاید ما بخوایم یه بچه دیگه رو انتخاب......
اومدم ادامه حرفامو بزنم که دیدم کوک سمت اون بچه دویده و اروم بغلش کرد
مث اینکه گند زدم !
بچه بلند بلند گریه می کرد جوری که انگار ی اتفاق وحشتناک افتاده و جوری به کوک چسبیده بود که انگار قراره رها بشه
×هق .....شماا..ا منو دوت...ت ندارید.ددد ب...ب.بابا هق من..و ..منو دوت نداره
_کی گفته عزیزم بابا یکم عصبی بود وگرنه که ما خیلیم دوست داریم باشه؟دیگه نبینم چشمای شما قرمز بشه ها باشه؟آفرین قشنگم اینجا بشین تا برات ی چیز خوشمزه بیارم

کوک

بعد اینکه بچه لو یکم اروم کردم اومدم بلند شم تا برم براش یکم توت فرنگی بیارم انگشتای کوچیکش رو قفل لباس من کرد و سرشو انداخت پایین سمتش خم شدم
_مشکلی هست؟
×میشه منو با بابا تهنا نذاری؟
خدا ازت نگذره تهیونگ من میدونم و خشتک تو بچه رو بغل کردم و  به تهیونگ که انگار تازه معنی حرفای بچه رو هجی کرده بود چشم قره دادم و می خواستم برم آشپز خونه که تهیونگ گفت :دُر میشه شما بری پیش تهمین ؟من با این آقا می خوام حرفای مردونه بزنم ؟
این پدرصگ همیشه می دونه چجوری با بچه ها حرف بزنه
دوباره سان رو گذاشتم رو مبل و نمی خواست ازم جدا شه که اروم دم گوشش گفتم :از بابا ته نترس اگه اذیتت کرد قلقلکش بده باشه؟
دستم و بردم بالا و اونم کوبید بهش
یواش خندید و و مودبانه رو مبل نشست اوخودا
رفتم اتاق تهمین و پیشش دراز کشیدم و موهاش رو ناز کردم تا اون دوتا صحبت های مردونه اشونو با توت فرنگی خوردن ادامه بدن

ته

گلوم رو صاف کردم و رفتم سمت آشپز خونه تا یکم توت فرنگی بیارم برای سان
درسته اتفاق یهویی بود اما دلیل نمیشد که من اینجوری با بچه صحبت کنم من یه احمقم ولی اگه از بچه عذر خواهی نکنم بی‌شعور هم میشم
بعد اینکه توت فرنگی ها رو شستم رفتم کنارش رو مبل نشستم
شروع کردم به صحبت
:سان ،می دونم که خیلی بد صحبت کردم ،و خیلی بلند داد زدم ازت معذرت میخوام پسرم
یکم سرشو برد تو لباس پشمالوشو بعد خیلی ریز گفت :اگه ببخشم ،بابا به من توف فرنگی می ده؟
خدا این بچه چقدر شیرینه محکم بغلش کردم و گفتم:شما چقدر شیرین هستی،معلومه که اینا مال شماست اصلا اگه منو نبخشیم من برای شما آوردمشون می تونی این توت فرنگی ها رو بخوری و بعدش تصمیم بگیری
اروم چشمی گفت‌و توت فرنگی ها رو گذاشت جلوش ،می خواستم یکی بردارم که یادم افتاد سان بچه است شاید دوست نداشته باشه پس دستمو عقب کشیدم اما اون دستهای کوچولوشو پر توت فرنگی کرد و سمت دستای من آورد و گفت :شاید من کوچولو باشم و برای اینکه قوی قوی بشم باید غذا بخورم اما اینا توت فرنگی های خونه شمات و می تونیم  باهم بفوریپشون(بخوریمشون)
اروم خندیدم تا قیافه ام احمقانه تر نشه بعد یدونه از توت فرنگی ها رو خوردم تا شعور این بچه رو حضم کنم
لعنتی من این سن بودم دست چپ و راستمو نمی دونستم این پدرسوخته برا من لفظ قلم صحبت می کنه
قشنگ معلومه زیر دست ابوجی بزرگ شده .
گفتم :خیلی شما قشنگ صحبت می کنیا
ی کوچولو قلقلکش دادم که گفت :ابوجی بهم گفته که اگه مودب باشم بابا و پاپا بیشتر دوسم دارن
ته:سان ،شما فقط وقتی خودت باشی ما دوست داریم اصلا لازم نیست که چون ابوجی اینجوری گفته خودت رو عوض کنی
دو ثانیه نگذشت که صورت خندونش جمع شد و ی اخم شیرین کرد و گفت:خب پف (پس)ابن مسخره باسیا بسه
تعجب کردم ،شاید چون فکر کردم الان قراره ی بچه لوس داشته باشم نه این ورژن کوچولو خود قدیمیم رو
البته که دست پخت ابوجی معلومه
اروم از رو مبل بلند شد و خیلی محکم گفت :من جیش دارم ترویس بهداتشتی کجاتت؟
می خواستم بخندم اما از این بچه هیچی بعید نیست انگشتمو سمت دستشویی دراز کردم و سان خیلی ریز گفت :ممنونم
و تند تند رفت سمت دستشویی
عجب دور زمونه ای شده ها
ما تو این سن بودیم فکر می‌کردیم دستشویی و مستراح و سرویس بهداشتی برا جاهای مختلفه حالا این توله برا ما لفظ قلم صحبت کنه
پدرصگ کیوت
می خواستم بلند شم تا برم دمای اتاقمو بالا ببرم که تهسان پیشم بخوابه که در دستشویی باز شد و تهسان گفت:....

سلام دوباره
می خوام عکسای این بچه رو بزارمممم اما نت افتضاحههههه

مراقب خودتون باشید
Rainy دوستون داره

فعلا میو✨️
از پریروز می خوام آپلودش کنم نمی دونم کی ب دستتون میرسه با این سرعت نت

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Jul 05 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

A boy with brown eyes Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ