داره برمیگرده!!

65 8 0
                                    

=تهمین
_کوک
^ته
!عمه ته
/مامان کوک
ته
دوباره روز از نو روزی از نو
الان حدود ۵،۶روزه که برگشتم اینجا خونه خاله ،و خاله لحظه ای رو برای اینکه منو داماد عزیزم،قند عسل خاله،ته ته کوچولو از دست نداده تو هر وعده غذایی که می خوریم ده بار قضیه بچه دوم رو وسط کشید(قرار داد یادتونه؟)چرا متوجه نمیشد که من تازه اومدم و هنوز از نظر کوک مطمئن نیستم،پس زوده برای این تصمیم ،تازه اشم من تو این چند وقت فکر میکنم مریض شدم ،حس می کنم به جونگ کوک آلرژی دارم (نویسنده ای که نمی دونه چجوری تهیونگو خم کنه همین چرخو بکنه تو کونش)هر وقت نزدیکم میشه انقد استرس می گیرم که ×۲دستشویی می رم .من می دونم جونگی رو دوست دارم اما تا حالا اینجوری نشده بودم ولی در هر صورت بازم میگم آلام وقتش نیست
اوه صبر کن ببینم من گفتم اونو دوست دارم؟؟؟

تق

چی بود؟در؟
آخه کدوم احمقی ۶صبح بیداره که بسته پستی براش بفرستن جز من؟
از روی کاناپه نارنجی رنگ بلند شدم و پاورچین پاورچین رفتم سمت در تا بسته رو بگیرم وقتی درو باز کردم متوجه شدم پستچی نرفته هنوز پول پست رو دادم و در رو بستم .
از پله ها بالا رفتم تا برم تو اتاقم و نامه داخل بسته رو بخونم،اما همین که نامه رو گذاشتم رو میز در اتاق باز شد و تهمین رو دیدم که با صورت گریون پشت در بود

سریع بغلش کردم و رو تخت نشوندمش فکر کنم خواب بد دیده با لحن بامزه ای ازش پرسیدم :این مرد جوان چرا از تختشون بیرون اومدن و الان بغل ددیشون هستن؟تهمین هق هق کوچولویی کرد و بعد دماغشو با لباس من بعد ی فین بلند پاک کرد گفت :هق

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سریع بغلش کردم و رو تخت نشوندمش
فکر کنم خواب بد دیده با لحن بامزه ای ازش پرسیدم :این مرد جوان چرا از تختشون بیرون اومدن و الان بغل ددیشون هستن؟
تهمین هق هق کوچولویی کرد و بعد دماغشو با لباس من بعد ی فین بلند پاک کرد گفت :
هق ...آخ.اخه..تهمینی کوچولو وقت..وقتی بیدار شد پاپا و د..دی تاتا پیشش نبودن.
^ددی تاتا؟
=ا..آره ددی شبیه تاتاست
برای اینکه حواسشون پرت کنم گفتم که بره عروسکشو بیاره تا باهم بازی کنیم درسته که ۶صبحه ولی تهمین دیشب زود خوابیده بود پس عیبی نداشت که الان بیدار باشه 
بعد از اینکه با پاهای کوچولوش برگشت رو تخت متوجه عروسک قلبی تو دستش شدم

آره ددی شبیه تاتاست برای اینکه حواسشون پرت کنم گفتم که بره عروسکشو بیاره تا باهم بازی کنیم درسته که ۶صبحه ولی تهمین دیشب زود خوابیده بود پس عیبی نداشت که الان بیدار باشه  بعد از اینکه با پاهای کوچولوش برگشت رو تخت متوجه عروسک قلبی تو دستش شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
A boy with brown eyes Where stories live. Discover now