شروع قصه

251 22 7
                                    

=تهمین

=تهمین

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*کوک^تهیونگ!/عمه تهیونگ*کوکهه هه هه هه اشتباه شنیدم درسته؟صدای تق تق از در این اتاق نبود نه؟خدایا اگه از این موقعیت در برم نمازامو می خونم اا صب کن من اصن مسلمون نیستم ولی خب قول می دم جیمی رو کمتر اذیت کنم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*کوک
^تهیونگ
!/عمه تهیونگ
*کوک
هه هه هه هه اشتباه شنیدم درسته؟
صدای تق تق از در این اتاق نبود نه؟
خدایا اگه از این موقعیت در برم نمازامو می خونم اا صب کن من اصن مسلمون نیستم ولی خب قول می دم جیمی رو کمتر اذیت کنم .لاستیک آقای پارک رو پنچر نکنم ساعت خونه رو عقب جلو نکنم تو غذای سوزی مسهل (دارویی که روده رو سرسره ای میکنه ودستشویی رو بهشت)نریزم دیگه از مغازه آقای مینی شکلات ندزدم دیگه با سوزی زنگ خونه مردمو نصف شب نمیزنم....
الان که دارم فکر می کنم اونقد تو این زندگی ریدم به بقیه که صدام ته ته اش به اونایی که بیرون برسه نه با خدا،
تق تق
خدا کدوم خریه این پشت خوب بیا تو دیگه
اییییی(کسایی که در اتاقشون روغن نخورده متوجه میشن)
=پاپا کوکی،مامانی می گه بیا از اون تلخا(قهوه) برای ته ته درست کن بعدشم گفت لوس بازی در نیار.
(الان باید به این فکر کنم که این بچه تمام حرفای مامانم رو گفته یا چنتا فش این وسط رو خودش گفته؟؟)
=پاپا بیا بیرون دیگههههه
*تهمین برات شکلات می خرم فقط صداتو بیار پایین عروسک
=نمی خوام ته ته برام ی عالمههههههه آورده
(او چطور یادم رفت اون پدصگ کارخونه شکلات سازی داره)
بی هیچ حرفی اروم از زیر تخت اومدم بیرون
تهمین که رو تخت نشسته بود رو یهو بغل کردم که بلند خندید و صورتم رو تف تفی کرد.
*عروسک دوست نداره که بریم بیرون بستنی بخوریم ؟؟
مطمئن بودم که رد نمی کنه چون وقتی صب پرسید گفتم نه
=با شکلات و پفیلا و ژله و پاستیل و بادکنک و عروسک؟؟
این پدرسوخته رو نگاااا.
بچرخ تا بچرخیم کوچولو
*اره با همه اینا به شرط اینکه ی بوس بزرگ بگیرم .
تهمین مث ی گربه از رو پاهام اومد بالا و رو لپم ی بوس گنده گذاشت منم پایین گذاشتمشو رفتم ی لباس بیرونی پوشیدم تا مثلا بگم که داشتم لباس می پوشیدم تا با تهمین برم بستنی بخورم درسته که لباس پوشیدن ۱ساعت و ۲۰ دیقه طول نمی کشه ولی خب به اون ربطی نداره (نویسنده:گوه می خوره ها باور نکنید)
(*وز وز شنیدماااا)

تهمین مث ی گربه از رو پاهام اومد بالا و رو لپم ی بوس گنده گذاشت منم پایین گذاشتمشو رفتم ی لباس بیرونی پوشیدم تا مثلا بگم که داشتم لباس می پوشیدم تا با تهمین برم بستنی بخورم درسته که لباس پوشیدن ۱ساعت و ۲۰ دیقه طول نمی کشه ولی خب به اون ربطی نداره ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بعد پوشیدن لباسام رفتم جلو اینه و ی لایک برا خودم نشون دادم و قبل رفتن ب پایین قلنج دستامو شکوندم
بریم که شاخ غولو بشکنیم🫡🫡🫡

^تهیونگ

او اولین باره که دارم باهاتون حرف میزنم صدامو دارید ؟

الان باید چیکار کنم؟(نویسنده:😭😭😶داستان رو باید از سمت خودت بگی
^مگه من بیکارم؟
نویسنده بدبخت:حقوق نمی خوای؟
^بریم برای ادامه FFF
نویسنده:😏)
بیایید شروع کنیم مسخره بازی بسه
من تهیونگ کیم هستم .....چیز دیگه ام باید بگم؟؟
آها من بدنیا اومدم تو دنیا
مادر پدر دارم
عمه هم دارم
الان خونه خاله ام هستم من خاله هم دارم
من خونه دارم
ماشین دارم  (نویسنده که نمی دونه چرا تهیونگ اینجوریه😭نویسنده:تهیونگ جان، دمپایی ؟؟👡👡👡
^نه نه نه جنبه نداری اصلنااا)
رک و راست بگم من الان خونه خاله ام نشستم و دارم باهاش راجب جفت گیری زرافه ها ۲ساعته مستند می بینم و پسرش هنوز نیومده پایین گلوم خشک شده و بعد دوازده ساعت پرواز از خستگی دارم به پارگی نزدیک میشم،احساس می کنم مثانه ام داره به اندازه یه تشت میشه خاله ام سه ساعته راجب قرار داد کوفتی که قبل رفتن با کوک امضا کردیم حرف میزنه .

فلش بک (فکت :نویسنده از فلش بک نوشتن  متنفرههه )
 
تهیونگ

^عمه من نمی خوام این قرارداد رو امضا کنممم .
کوک اصن خبر نداره اگر من این رو امضا کنم انگار از طرف جفتمون نوشتم
/ته ته عزیزمن قربون برم عمه فدای چشمای قشنگت تو که اصن معلوم نیست وقتی بری کی برمیگردی که این قرارداد رو الکی امضا کن دوتا بچه که این حرفا رو نداره.
^مطمئنی عمه ؟یعنی وقتی ی روزززی برگشتم این قرار داد دیگه ارزشی نداره؟
/عمه قربون تو بره نه ارزش نداره
حهع حیعه حیع(صدای امضا کردن😏🤣)
 
نویسنده

اوه به تهیونگ نگفتم کوکی پشت در همه رو شنیده و تو کونش عروسیه؟
الان اگه بگم خیلی دیره؟
(فکت وقتی نویسنده رید)

متن قرار داد

این جانب تهیونگ کیم نوه بزرگ من کیم سوکجین باید قبل از ۳۰ سالگی به کره بازگردد و با نوه دیگر من جونگ کوک جئون سرپرستی ۲تا از بچه های بهزیستی* شکوفه های  بهار *را که تحت پوشش مالی من هستن را بر عهده بگیرند

در صورت انجام ندادن این قرار داد چوب در آستین آنها می‌رود.

امضا:

پایان فلش بک

امیدوارم این پارتو دوست داشته باشید.
راستش خیلی فکر کردم چجوری بچه بندازم تو بغلشون بدون اینکه ژانر امگاورس رو وارد داستان کنم و اینکه آوردن بچه ها به زندگیشون انتخاب خودشون نباشه .
تو این مدتی که فیک می خوندم ازدواج اجباری بوده و من گفتم ریسک کنم این دفعه بچه رو اجباری کردم🤣

لطفا نظرتون را با منم در اشتراک بزارید
میدونم گشادی درد بدیه ولی بابا منممم یه ادمممممممم این همه جی نویسم پس نظر بدید🦵🦵🦵

دوستدار شماRainy

A boy with brown eyes Donde viven las historias. Descúbrelo ahora