تهیونگ جدید

56 5 0
                                    

=کوک
×تهمین
+ته

کوک

دیگه کجا رو باید بگردیم؟
اصن باید کجا هارو می گشتیم؟
اصن تهیونگ کجا رو میشناسه که بره اونجا؟
خسته شدم ،یعنی باید خونه باشه؟
شاید بالاخره برگشته چون اون جایی رو نداره همین بهترین کاره
چون ماشین خیلی بنزین نداره و تهمین هم انقد بهونه ددی ته اشو گرفت که خوابش برده
آره همین بهتره
یادمه غذا های خیابون اینسادونگ رو خیلی دوست داشت پس اول میریم اونجا

30 min later

بالاخره رسیدم خونه آخيش
اروم تهمین رو بغل کرد و عروسک خرسیشو هم گرفتم تو بغلم خوراکی هایی که خریدم رو هم گرفتم
وسایل رو گذاشتم پایین تا درو باز کنم که نور ی ماشین توجه امو جلب کرد برگشتم




ته

اوه به موقع رسیدم؟
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و اروم پیاده شدم تا تهمین بیدار نشه رفتم سمتشون خریدای کوک رو از زمین گرفتم و با کلید خودش در رو باز کردم ،مثل اینکه با رفتار آرومم شکه اش کرده بودم بعد اینکه داخل رفتیم بهش گفتم رو مبل بشینه و منتظرم بمونه تا وسایل رو از ماشین بیارم که تهمین غر غر آرومی کرد ،تو بغل کوک یکم تکون خورد و انگشتای کوچولوشو مشت کرد و رو چشماش و برگشت سمتم کم کم چشمای بزرگش بزرگ تر شد و تا اومد گریه کنه بغلش کردم .
ته:ایگووو مرد جوان چرا داره گریه میکنه هومممم هوم؟
یکم قلقلکش دادم که اروم گفت:ددی دوباره می خواد بره؟
کنار گوشش خم شوم و گفتم :عروسک چی دوست داره؟
گفت :ددی پیش ما بمونه
اروم خندیدم و رو به کوک گفتم :من ی چیزایی خریدم با مرد جوان میرم بیارمشون همین جا بمون
اروم سر تکون داد و تائید کرد
تهمین بغل رفتم سمت پارکینگ و باکس  کادوها رو با تهمین بردیم داخل
خودم کنار کوکی نشستم و تهمین رو همون جور بغلم نگه داشتم چون می خواستم با کوک صحبت کنم اول عروسک های تهمین رو دادم که از همه بیشتر زرافه کوچولو رو دوست داشت بعد اینکه تهمین رو دنبال نخود سیاه فرستادم تو اتاقش باکس گل رو رو پاهای کوک که ب طرز عجیبی ساکت بود و به دمپایی ابری هایی که پوشیده بود نگاه می‌کرد گذاشتم که ی لحظه  پرید
بعد با صدای آرومی تشکر کرد
کوک:خیلی زحمت کشیدی
ته:چرا اینجوری صحبت میکنی؟
کوک باکس گل رو اروم روی میز گذاشت و صورت خوشگلش رو سمت من برگردوند چشماش باعث میشدن من توشون غرق شم ،مطمئنم ی خبری هست چون کوک هیچ وقت ب من اینجوری نگاه نکرده بود
مثل خودش با صدای آرومی گفتم :اتفاقی افتاده ؟مشکلی پیش اومده تو این چند وقت؟
که یهو ی قطره اشک از چشم سمت راستش چکید هول شده سریع بغلش کردم سرشو گذاشتم رو شونه ام و موهاشو نوازش کردم بایدم هول میشدم جونگ کوکی که من میشناسم و بزرگش کردم گریه باهاش غریبه،
پس حتما اتفاق بزرگی افتاده بود

کوک

تو یک کلمه شرمنده اش شدم .
من خیلی باهاش بد رفتاری کرده بودم از وقتی که اومده بود خونمون سرش بلا آورده بودم
اما اون با همه این ها الان اینجاست  و برای من گل آورده در صورتی که من اشتباه کرده بودم،
شاید اونجور که فکرمیکردم تهیونگ آدم ضعیفی نیست
شاید میشد بهش به عنوان همسر تکیه کرد؟
انقد موضوعات مختلفی فکرم رو در لحظه در بر گرفته بود که دیگه بدنم تحمل نکرد و همش رو با یک قطره اشک از بدنم خارج کرد تا اومدم سریع اشکم رو از صورتم پاک کنم تهیونگ من رو تو بغلش کشید و موهامو نوازش کرد ،اون لحظه متوجه شدم که  جاش چقدر همه جای زندگیم خالی بوده ،محکم تر بغلش کردم و تا جایی که بدنم خسته بشه گریه کردم
آنقدر که دستام دور کمرش شل شد و اروم افتادن پایین
یکی از دلایلشم اینکه من از صبح فقط کورن فلکس خورده بودم
ته:خوبی؟صورتت سفید تر شده بچه ،
سریع بلند شد و از غذاهایی که خودم خریده بودم یکم برام توی ظرف ریخت و آورد روی میز گذاشت و با چاپستیک ی لقمه برام جدا کرد و آورد نزدیک صورتم بعد اینکه مطمئن شد یکم رنگ به صورتم برگشته غذا دادن رو ول کرد و به من خیره شد،

ته

وقتی که صورت سفید شدش رو دیدم سریع رفتم از بین خوراکی هایی که مطمئنم برای خودم خریده بود یکم ریختم تو ظرف و بهش یکم غذا دادم
بعد اینکه حالش بهتر شد ظرف گذاشتم کنار تا با شکم پر نخوابه یادمه قبلا معده اش یکم مشکل داشت پس احتیاط بهتره به صورتش نگاه کردم بهش گفتم:دُر از صبح چیزی نخورده؟
که اروم گفت:دُر یعنی چی؟
(بچه ها چون شخصیت ها کره ای هستن و با هم کره ای صحبت میکنن پس طبیعیه که کوک معنی کلمه دُر رو ندونه)
سمتش خم شدم و اروم پیشونیش رو بوسیدم ،آره خوب برای بوسیدن پیشونیش زود بود اما خب اون همسر منه و ما ی بچه داریم پس ما عقب هم هستیم از مراحل شوهر شویی
صورت برفیش سرخ شد و تند و تیز گفت:دلیل نمیشه چون معنیش رو نمی خوای بگی خجالت زده ام کنی!
اروم خندیدم و دوباره پیشونیش رو بوسیدم
که صورت بامزه اش پر از علامت تعجب شد و با صدای ریز تری گفت:این برای چی بود؟
منم با صدایی شبیه خودش گفتم:من هیچ کسی رو برای بهانه نمی بوسم،هر بوسه برای من ارزش منده دُر
می خواست چیزی بگه، نگاهش افتاد سمت باکس عروسک ها میدونستم قرار نیست بپرسه توشون چیه یا چرا اونا رو به تهمین ندادم پس خودم سریع تر گفتم :خب من نمی تونستم برای پسرمون عروسک بگیرم و برای دُر این خونه نگیرم ،هوم؟
کوک اروم خندید و گفت :معلومه ،من پسر اولم،
بعد اینکه متوجه شد چی گفته دستاشو تند تند تو هوا تکون داد و هول شده گفت :منظورم این نبود که پسر توام منظورم این بود که...
قبل از اینکه چیزی بگه بلند خندیدم و رو صورتش سرخش خم شدم و اروم گفتم:من که چیزی نگفتم
قبل از اینکه روش رو برگردونه عروسکارو دادم تو بغلش می دونستم که خیلی دوستشون داره چشماش مثل آیینه آن برقی که از توشون رد میشه رو میشه دید
بعد از اینکه یکم باهاشون ور رفت برگشت سمتم و گفت :من دیگه بچه نیستم گل کافی بود
ته:یعنی دوسشون نداری؟
یکم اذیت که به جایی بر نمی‌خورد
ادامه دادم:ینی فردا به تهمین بدمشون؟
که سریع روشو برگردوند سمت من و با اخم خیلی زیادی گفت :تهمین خودش عروسک داره .
همین،میبینید؟شما دارید میخونید، اما منی که دارم هر لحظه میبینمش بیشتر احساس میکنم دلم میخواد محکم بغلش کنم خرگوش حسود
پیشنهاد دادم :بریم غذا بخوریم؟
مث اینکه تازه یادش اومده بود گفت :آره بشین همین جا من الان آماده میکنم
ته:من مهمون نیستم دُر ،تا زمانی که من شرایط کمک کردن رو دارم باید کمکت کنم
یکم من و من کرد و گفت :آخه خیلی طول نمی کشه
ته:پس اگه من کمک کنم زود تر تموم میشه
منتظر نموندم که چیزی بگم خودم زود تر رفتم سمت آشپز خونه و غذا ها رو در آوردم از پلاستیک

5 min later

کوک

اوه خدایا اگه میدونستم انقدر قرار خجالت زده ام کنه و جنتلمن بشه غلط میکردم سرش داد بزنم
مرتیکه لحظه ای رو برای لاس زدن از دست نمیده
این اصن تهیونگ نیست
با بد بختی غذا ها رو گرم کردیم و میز رو چیدیم
که یهو یادم اومد یه چیزی رو به تهیونگ نگفتم
تا اومدم روی صندلی بشیم یهو....


Rainyبرگشته ببخشیددددددد انقد غیبتم طولانی شد
واقعا برام مشکل بزرگی پیش اومده بود
ووت و کامنت رو لطفا فراموش نکنید

فعلا میو✨️

A boy with brown eyes Where stories live. Discover now