ددی کیم مرغ ته ته

77 6 0
                                    

=تهمین
_کوکی
^وی

تهیمن
هه هه سلام
کسی صدای منو میشنوه؟؟
اولین باره من می خوام حرف بزنم
اسمم تهمینه با پاپا کوکی و ددی ته که الان گم شده زندگی می کنم .
Rainy بهم گفته که نباید ضایع باشم وباید ادامه داستانو بگم.

الانم با پاپا کوکی تو ماشین نشستیم داریم دنبال ددی ته ته تو خیابون ها می گردیم
پاپا کوکی می گه تخم ددی رو انگار ملخا خوردن (ضرب المثل)
نمی دونم چرا پاپا فکر می کنه ددی تخماشو داده ملخا بخورن؟
فکر کنم پاپا راز ددی رو لو داد چون سریع بعد گفتن این حرف جلو دهنشو گرفت ،یعنی ددی یه مرغه؟
یعنی تخم مرغای تو یخچال کار ددیه؟؟
شایدم ی زرافه که تخم می زاره ؟
بعد اینکه ددی رو پیدا کردیم ازش می پرسم !


کوک

بعد از دادن اون سوتی بزرگی که جلوی تهمین دادم تمام سعیمو کردم که چیز دیگه ای نندازم وسط طبق اخلاقیات این مینی ته ،مطمئنم الان اون تهیونگ بدبختو با زرافه ها مقایسه می کنه و به خودش قول داده که از راز ددیش مواظبت کنه .
درسته که تهیونگ رو بیشتر مواقع پشت تلفن دیده اما اخلاقیات اون رو بیشتر داره .
می دونی درسته که با اون بد حرف زدم اما فکر می کنم حرفام درست بوده و باید زودتر به ته می گفتم اما خب میدونم دارم گوه می خورم ، می دونم که خیلی ناراحت شده ،چشم های قهوه ایش خیلی تیره شده بودن و دلم می خواستم خودمو اون لحظه بزنم اما ولش کن ...
آخه کجا رفتی ته؟؟
من بگم غلط کردم راضی می شی؟
لطفا برگرد سریعتر



هتل

باید بر میگشت؟
خیلی زود نبود برای اینکه خودش رو عوض کنه؟
اوه الان خیلی برای این بحثا دیره
الان ۵ساعت و ۲۷دقیقه و ۱۰ثانیه است که به این موضوع فکر کرده بود و واقعا مغزش گنجایش بیشتری برای این مزخرفات نداره
معلومه که باید عوض بشه
اینجوری همه زندگیشون بهتره
تا وقتی که جونگ کوک اون رو همسر خوبی برای خودش و ددی خوبی برای پسرشون بدونه کافیه !
شاید اینجوری مادرشم خوشحال تر باشه چون همیشه وقتی می دید ته بلند می خندید بهش می گفت سنگین باشه و وقتی گریه می کرد بهش می گفت یاد بگیر که گریه برای آدمای ضعیفه !
آره اون با این قانونای مسخره بزرگ شده بود اما هیچ وقت دم نزد چون می دونست بدبختی‌های خودش خیلی کمتر از مشکلات بقیه است طبق معمول اون خودش رو خیلی مهم نمی دونست

پوزخندی به صدای ذهنش زد
مثل اینکه باید می رفت خرید تا این لباسای گشاد و راحت با رنگ روشن رو با چهار تا لباس که با طیف تیره مسخره اشون حس ی راهبه رو داشت عوض کنه !

سریع از رو صندلی بلند شد و سوویچ ماشینشو برداشت و رفت سمت ماشینش،بعد ۲۰دقیقه به پاساژ مورد نظرش رسید مثل اینکه بعد مدت ها بالاخره زمانی برای خرج کردن پولاش بدست اورده ،سریع وارد مزون مورد نظرش که خیاط خودش اونجا کار می کرد رفت 
هه خیلی وقت بود که نیومده بود
اروم سمت سوفی خیاط معروف کره ای که فقط برای برند اون کار می کرد رفت
اوه مثل اینکه نمی دونستید
شما که فکر نمی کنید صاحب کارخونه شکلات سازی به ی شغل راضی باشه ؟
وقتی پسرش اوه نه یعنی کوک عاشق طراحی لباسای مختلف بود ولی به کسی لو نمی داد تا مسخره اشون نکنه کسی، همون موقع بود که تهیونگ قبل از اینکه پودر مداد رنگی های کوک رو برگه های طراحی بشینه اونها رو به سوفی می داد تا اون بدوزه،هیچ وقت یادش نمی ره برق چشمای کوک رو موقعی که یکی از طراحیای خودش رو تو تن ته دید،از اون زمان که فروش لباس ها بالا رفت تهیونگ تصمیمش برای اینکه طراح معروف برند کوویتول رو از همه چشم ها پنهان کنه قطعی تر شد بخاطر همینه که کوک رو کسی نمی شناسه

A boy with brown eyes Donde viven las historias. Descúbrelo ahora