پارت 20

214 24 6
                                    

جیمین ¥
جونگ کوک +
تهیونگ $
نامجون ¶
جین ✓
هوسوک =
یونگی #
مین هو &
آی یو ©
جونگ سوک ÷
جی وون £
دونگ ووک @
وو بین ×

__________________________________________

دو هفته مثل برق و باد گذشت و روزی رسید که پادشاه کشور همسایه وارد کشور شد پادشاهان با اینکه اصلا از بودن اون شخص در کشورشون راضی نبودن ولی هنوز هم نمیخواستن صلح ظاهریشون و که دلگرمی برای مردم بود به هم بزنن برای همین ترتیب جشنی رو برای خوشامدگویی دادن
.
بازار
$ اصلا راه نداره من اینو بپوشم
¥ اوه عزیزم نگران نباش بهت میاد
$ به هیچ عنوان تو دیوونه شدی این لباس مثل لباس دلقکاست
# اینقدر اذیتش نکن
¥ فقط به خاطر تو بیبی
# صد بار گفتم بیرون منو بیبی صدا نکنین
$ ولی تو بیبی مایی
# هنوز که چیزی نشده
بعد از حرفم هردوتاشون اخم کردن
¥ همین که این مردک از کشور خارج بشه مراسم ازدواج و برگزار می‌کنیم
$ اره اینطوری دیگه نمیتونی بزنی زیرش و ما دیگه طاقت نداریم که برای ما نباشی
# اوهو چه اخمی هم کردین من که برای شمام
¥ تا مارکمون روی بدنت نباشه خیالمون راحت نمیشه
$ میخوایم یکی بشیم
# اهم حواستون هست که تو بازاریم حرفاتون و بزارین برای بعدا
¥ باشه ولی تا تا رفتن این مرتیکه باید پیش ما بمونی
# بهش فکر میکنم
$ نه دیگه ما قبلا به مامان و بابات اطلاع دادیم
# حالا تا شب فعلا بیاین خرید کنیم
یکم اطراف و گشتن و چند دست لباس برای تو خونه هم برای خودشون هم برای بقیشون گرفتن و رفتن غذا و مشروب هم خریدن و رفتن خونه
.
¥ ما اومدیم
جیمین با صدای بلند اعلام کرد و با وسایل تو دستش وارد خونه شد من و تهیونگ هم رفتیم دیدم همشون از خستگی روی مبلا دراز کشیدن و چشماشون بسته هست
# انگار بد موقع اومدم من رفتم
همین که این حرف و زدم شوکه برگشتن این طرف کوک زودتر از همه به خودش اومد و سریع اومد پیشم دستم و گرفت همینطور که به طرف مبلا می‌بردم گفت
+ عه خوبی بیب چه خبر نمیدونستیم میای کجا میخوای بری بیا بشین
بقیشو هم کم کم از شوک بیرون اومدن و با هم حالا احوال کردیم
¥ ایده من و ته بود سوپرایزتون کنیم چند روز بود که اصلا نتونسته بودیم همو ببینیم
$ قراره تا رفتن طرف پیشمون بمونه
همشون با لبخند برگشتن سمتم
¶ برای اولین بار از کارتون راضیم
¥ کارای ما همیشه خوبه
¶ قبلا دیدم
¥ تو چشم نداشتی ببینی
بعدم پشت چشم نازک کرد و رفت لباس عوض کنه
واقعا باورم نمیشه اینا مثلا پادشاهن اگه مردم این رفتارشون و ببینن براشون تره هم خورد نمیکنن
# ههههه حالا همو نخورین منم برم لباس عوض کنم
بعدم یکی از کیسه ها که لباس برای خودم گرفته بودم و برداشتم و رفتم بالا عوض کنم

اون شب با بازی و مست کردن و رقص و مسخره بازی گذشت و همه همونجا تو سالن از مستی بیهوش شدیم

Cat ( گربه )Where stories live. Discover now