پارت 13

299 46 2
                                    

جیمین ¥
جونگ کوک +
تهیونگ $
نامجون ¶
جین ✓
هوسوک =
یونگی #
مین هو &
آی یو ©
جونگ سوک ÷
جی وون £
دونگ ووک @
وو بین ×
_________________________________________

یونگی

صبح روز بعد ما تونستیم موقعیت مامانم و پیدا کنیم
# چیشد نقشه چیه
@ من میرم ولی تو هیچ جا نمیری فهمیدی
# نه اینطوری خطرناکه اجازه نمیدم تنها بری
@ من که تنها نمیرم با افراد پدرت میرم
# هنوزم خیالم راحت نیست
@ عزیزم نگران نباش برمی‌گردم
من هنوزم قانع نشده بودم ولی چیزی نگفتم
.
.
.
عصر همون روز از یه شماره ناشناس پیام اومد نوشته بود : سلام بیبی من برگشتم خیلی دلم میخواد ببینمت راستی مامان خوشگلی داریا سلام میرسونه بهت از اونجایی که خیلی وقته همو ندیدیم بیا یه خلوت دونفره داشته باشیم البته اگر بخوای میتونم مامانت رو هم بیارم ولی یادت باشه تنها بیای و کسی رو خبر نکنی من همیشه نگات میکنم بیب
لعنت بهت لعنت بهت که نمیزاری زندگیم آرامش داشته باشه
تا موقع شام کاری نکردم و خودم شام درست کردم
# امشب دیگه باید غذا بخوری چند روزه که نخوردی ببین مامان اگه ببینتت قلبش وایمیسته خوابم که اصلا
صورتت مثل اون معتادایی که بهشون مواد نرسیده شده
@ راست میگه پدر تا چند وقت دیگه مادر پیشمونه
چون نمی‌دونست کی میتونیم مادرم برگردونیم از تاریخ دقیق استفاده نکرد و منم نمیتونم دست رو دست بزارم تا بلایی سر مادرم بیارن
دوتا بشقاب برداشتم و از لازانیا هایی که درست کرده بودم ریختم و گذاشتم جلوشون
# تا بشقاباتون خالی نشه نمیزارم پاشین حالا هم زود تند سریع شروع کنین به خوردن
سری تکون دادن و شروع کردن به خوردن منم برای خودم ریختم و مشغول شدم وقتی تموم شد رفتم نوشیدنی آوردم
# بخورین تا حال بیاین
بعد از خوردن نوشیدنی دور هم نشستیم و حرف زدیم بعد از یک ساعت اون دوتا داشت خوابشون می‌برد که فرستادمشون تو اتاق تا بخوابن
# متاسفم نمیخواستم بی هوشتون کنم راه دیگه ای واسم نذاشتین
رفتم و کلید و گوشیم برداشتم و لوکیشن جایی که گقته بود و وارد کردم و حرکت کردم
.
.
رفتم داخل اون خونه که مادرم و دست بسته اونجا دیدم
# مامان مامانم خوبی عزیزم من اومدم
£ یو یونگ چرا اومدی برگرد جون من برگرد
× کجا با این عجله ما تازه همو پیدا کردیم
× نچ نچ نچ اصلا کار خوبی نیست که بخواین دو تا عاشق و از هم دور کنینا اشکال نداره از اونجایی که شما مادر یونگی هستین میبخشمتون
# خفه شو من هیچ رابطه ای با تو ندارم
× اوه بیبی تو نباید با الفاتحه اینجوری صحبت کنی اینم میبخشم و میزارم به خاطر اینکه ای چند وقت آزاد بودی درست میشی نگران نباش
# لعنت بهت چی اط جونم میخوای هاااا
× هیچی ولی تو کسی بودی که منو برای داشتنت حریص کردی
.
.
.
یک هفته به همین منوال گذشت و اون هر روز بهمون سر میزو میرفت
× سلام من اومدم یه خبر خوب براتون دارم اگه بدونین کی و آوردم و بعد یه نفر و انداخت جلومون وقتی عطر فرمونشو حس کردم یخ زدم
# تو اینجا چیکار میکنی
× اومده بود جفت و مادر جفتشون ببره که گیر افتاد
@ تو خفه شو که هرچی میکشیم از دست توعه
× آ آ آ دلت میاد با برادر زاده ات اینطوری حرف میزنی
@ نکه خیلی پدرت خوب بود که پسرش باشه
× هوی منو با پدرم یکی ندون
@ چرا بدت میاد بشنوی اون مادرتو به خاطر اون هرزه کتک میزد و بعدش هم که مرد یه مراسم درست براش نگرفت و حتی نیومد
× خفه شو خفه شو اون پدر من نیست اسم اون حرومزاده رو برای من نیار
× تو هم انگار بدت نمیاد بری پیش بابا جون و داداشت حالا که اینقدر دوست داری میفرستمت پیششون
# هی هی میخوای چه غلطی بکنی هوی اگه بلایی سرش بیاد نمیزارم یه آب خوش از گلوت پایین بره
× اشکال نداره بیبی اگه از طرف تو باشه قبول میکنم
رفت و یه کیف همراه خودش آورد در کیف و که باز کرد هوش از سرم پرید اون یه کیف با انواع وسایل شکنجه و سلاخی بود
# ت ت تو که که نمیخوای ازشون استفاده کنی
× نه اتفاقا می‌خوام این کارو بکنم اوه یه حق انتخاب بهت میدم تو مادرت هردو تماشا میکنین یا فقط خودت
# نه نه ولش کن گفتم ولش کن
@ لعنت بهت اگه میخوای بکشیم بکش ولی اونا رو از اینجا بیرون کن
× از اونجایی که عمومی اوکی ولی فقط مادرشو میبرم بیرون
@ نه ببرش بیرون
× او او نه دیگه اون باید ببینه که تو برای همیشه میری
و بعد هم رفت و مادرم و به یه اتاق دیگه برد و برگشت
× خب خب حالا شروع کنیم
# نه نه التماست میکنم ولش کن هر کاری بگی میکنم لطفا
× اوه بیبی نیاز نیست التماس کمی من هر چی تو بخوای بهت میدم ولی تو این مورد اصلا و نگران نباش تا چند وقت دیگه تو مال من میشی بخوای نخوای هر چی من بگم گوش میکنی
و بعد رفت طرف ووک و شروع کرد به شکنجه دادنش اون لبشو به دندون گرفته بود که داد نزنه از همه جاش خون میومد منم گریه میکردم بعد از شکنجه رفت و چاقوی مخصوص سلاخی رو ورداشت
# ن نه اون نه لطفا
بدون توجه به من شروع کرد به سلاخی کردن ووک منم هی داد میزدم که ولش کنه وقتی به خودم اومدم که دیدم جفتم جلوم تیکه تیکه شده و اون داره تیکه ای از گوشتشو برمی‌داره و میاد این طرف
× عزیزم میدونی از اونجایی که من گناهکارم می‌خوام شاهکارم و نشونت بدم
اومد جلو دهنم و باز کرد و کمی از خون روی گوشت رو ریخت تو دهنم و دهنم محکم بست که مجبور شدم قورتش بدم
# توی حرومزاده اشغالی
× بیبی با ادب باش داری دیگه پرو میشی
تلفنش زنگ خورد رفت و جواب داد و بعد رو کرد به من
× بازم برمی‌گردم بیبی
و دویید بیرون کمی بعد افراد پدرم اومدن و ما رو نجات دادن دنیا برام سیاه شد و بیهوش شدم وارد کما شدم یک ماه بعد از کما بیرون اومدم اولش چیزی یادم نمی اومد ولی بعد از یک هفته خاطراتم برگشت من بودم و دنیای تاریکم مادرم با صدای جیغ ما و فیلمی که از اتاق براش پخش می‌شد وارد کما شده بود و بیدار شدنش اصلا معلوم نبود
افسردگی گرقته بودم با هیچکس حرف نمیزدم اون روزا چیزای جدیدی میدیدم حاله افراد میتونستم احساساتشون رو بخونم و یه باز که اون فرد و میدیدم با توجه به حالش تو ذهنم میموند بعد از یکسال شروع کردم به حرف زدن و مادرم هم هنوز به هوش نیومده بود دکتر شخصیم میدیدم و براش میگفتم تا اینکه تا نصف سال از افسردگی بیرون اومدم و شروع کردم به خوندن برای پرفسور شدن و الآنم که اینجام

Cat ( گربه )Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin